توصیف شهر در رگبار

Illustration of a Crossing a Flooded Street on a Rainy Day in Paris

جاناتان سوئیفت

از کتاب «حکایت بانوی آزرده»، انتشارات پارسه


«توصیف شهر در رگبار» نمونه‌ای است از دنیای شاعرانه‌ی جاناتان سوئیفت، شعری که اگرچه با تصور عامه از شعر اعلا نمی‌خواند، منتقدان آن را بهترین قطعه شعر او دانسته‌اند. سبک خوبِ نثر از نظر سوئیفت، انتخاب «کلمات مناسب در مکان مناسب» است و نثر خود او نیز با واژگان صریح و ساده و عینی‌اش و نحوِ معین و گریزان از پیچش و اطناب تشخص می‌یابد. حتی وقتی شعر می‌گوید هم تصویرسازی‌های صریح و بی‌رحم و عریان بر شعریت آن تفوق دارند. شعر او را شاید بتوان ناشاعرانه خواند، شعری در تقابل با کلیشه‌های تغزل و عشق‌های رمانتیک و الهامات آسمانی و سرکش مثل هجوهایش. معاصرانش او را شاعر بدی می‌دانستند، اما به‌رغم گمنامی در سده‌ی نوزدهم، امروزه به سببِ رئالیسم هجومایه‌ی شعرهایش مورد توجه است. «توصیفِ شهر در رگبار» در شماره اکتبر (پاییز) سال 1710 میلادی در مجله «تَتلر» انگستان منتشر شد. زبان آرکائیکِ ابتدای شعر نقیضی است بر شعر بلند «ترانه‌های دشتیِ» ویرژیل، که هیچ مناسبتی با موضوع دم‌دستی شعر که صحنه‌ای از واقعیت‌های مبتذل زندگی شهری است ندارد. وجه هجوِ شعر هم از همین رو است. «ترانه‌های دشتی» یا «گئورگیک» در اصطلاح لاتین، دومین اثر مشهور شاعر رومی ویرژیل است که در سال 29 قبل از میلاد سروده و به رغم زبان فاخر و اعلای آن که به لحن حماسی شعرهای رزمی او پهلو می‌زند، چکامه‌ای است در وصف زندگی ساده‌ و آرامش کشتکاران و شبانان که نهایت هم و غم‌شان اوضاع جوی و باراش برکت آسمانی است. این شعر سوئیفت در ظاهر تلمیحی طنازانه است به کتاب اول ترانه‌های ویژیل، صحنه‌ای در توصیف توفانی ناگهانی که بی‌رحمانه و خشن بر آرامشِ دشت و روستا می‌تازد و خرمنِ برزیگر را در هم می‌ریزد، و در ادامه توصیفی عینی از ترس و وحشتی که بر انسان و حیوان مستولی می‌شود و حتی گیاهان و نباتات را به خشوع در برابر عظمت خدایانِ آسمان وامی‌دارد. شعر به تبعِ سنت دیرینه‌ی اهمیت آب و هوا و باران برای روستاییان، وضعیت اجتماعی شهر در آستانه‌ی توفان و رگبار را به طنز نشان‌مان می‌دهد.

تصویر: «سیلاب شهر» اثر میشل گارنیه، چاپ شده در روزنامه‌ای قدیمی که وضعیت شهر پاریس را هنگام باران و سیلاب نشان می‌دهد.

چنین زنند تفأل مراقبانِ دقیق

به موعد نامبارک رگبار

گربه‌ هم وقتِ باران غمی شود،

روی کولش گذارد دمش را و دست

بردارد از جست‌وخیز.

وقتِ شب در راه خانه، بوی تیز آبریز

شامه‌‌ آزارد دوچندان.

عقل اگر در سر بوَد،

راه دوری نروی به هوسِ شام

که امنِ دلیجان بیَرزد به شراب خام.

دردِ میخچه‌ بگیردت، هُش‌دار

که نفوس بد می‌زند به ریزش رگبار

زُق زُق کنند زخم‌های کهنه،

ناگهان تیر ‌می‌کشد جای خالی دندان.

گویند آقای کودن‌زاده[1]

پرسه می‌زند در قهوه‌خانه

دشنام دهد به هوای خراب و

می‌نالد از ملال[2].

اینک تندباد جنوب[3]

خیزد با بال‌های خیساخیس

گنبد گیتی بگیرد سر به سر

این ابرِ سیاه‌روی بدمست

که زیاده نوشیده و حالا

همه را آورده بالا.

با اولین نرمة اریب باران

دخترک چابک، سوزان، ملافه‌ها را می‌کَند از روی بند.

حالا هم پشنگ کثافات، که سلیطه‌ای بی‌حواس

زمین‌شورَش را می‌تکاند روی سرت

پا تند می‌کنی و توسل به خبیثة ارواح

بعد می‌ایستی، برمی‎گردی،

و گلایه‌ای؛  

زنک اما هنوز جارو می‌تکاند و

خوش‌خوشان می‌خوانَد.

از این ستیز نابرابر هنوز

جان به‌در نبرده‌ خاک[4]

اما به مدد باد، می‌جنگد برای حیات

دو دشمن چنان بازیچة تنورة ستهمِ باد

که معلوم نکند کدامشان باران و کدامشان خاک.

آه! که شاعر بی‌نوا کجا برود به التجا؟

وقتی که هر دو باران و خاک به کت‌اش تاخته‌اند

یک‌لاقبا کُت که ملاط خورده‌ از باران و خاکِ خیس

پرزهاش ورآمده و جا مانده لکِ گل‌ولای.

حالا سیل می‌بارد از قطرات ممتد

          و شهری ترس‌خوردة[5] تهدیدِ تنداب.

زنان خاکی‌خُلی پناه می‌برند به مغازه‌ها

مثلاً چانه می‌زنند سر قیمت اجناس و چیزی نمی‌خرند.

حالا شرشر ناودان‌ها و جوجه‌وکیلِ[6] خوش‌لباس

تظاهر می‌کند به کرایة دلیجان،

آن‌قدر پابه‌پا کند اما تا صاف شود هوا.

خوب پوشانده خودش را خانم خیاط و

با چترشمعیِ زهوار واشده می‌رود باشتاب.

این گوشه زیر سایه‌بان همه جور و ناجور،

به هر بخت و اقبال، سر صحبت به آشنایی گشوده‌اند.

توری‌های برنده، دم‌به‌دمِ ویگ‌های بازنده،[7]

هم‌داستان به دوستی، دشمنی از یاد برده‌اند

تا باد نبرد کلاه‌گیس‌شان[8].

قرتی جوانکی در کجاوه[9] نشسته بی‌قرار

ضرب گرفته نوارة آب بر رویة اتاق 

و می‌لرزد آنی به هلای گاه‌گاهِ ضربة شلاق،

]مثلِ[ وقتی که برملا شد اسب چوبی‌ِ اربابان «توری»[10]

آبستنِ یونانیان بی‌قرار به فرار

(همان قلدران یونانی که مثل قلچماق‌های امروزی

جای حساب پس‌دادن، دخل ارباب را می‌آورند)،

لائوکون با نیزه‌اش ضربتی زد سوی اسب[11]

که حبسیان به خود لرزیدند از ترس.

حال این فاضلاب سرریز که از هر گوشه روان است

حکایت کند به صد رنگ و بوی و آژند

که چه‌ها می‌‌آورد، از کدام کوچه آمده،

که این سیلاب پرزور و پرشتاب

از اسمیت‌فیلد[12] سرریخته یا سنت سپالکر[13]

سر محلة اسنوهیل[14] درهم آمیخته‌‌

در آبراهِ مایل به پلِ هلبورن[15] جاری شده‌

هرچه را رُفته‌اند: ته‌ماندة دکة قصاب‌ها، سرگین و سیرابی و خون.

توله‌سگ‌های مغروق، خمسی‌ماهی‌های عفن،

همگی گل‌اندود

گربه‌های مرده و ریشه‌های شلغم‌ در دل سیلاب

شیبان و روان‌اند.


[1] Dullman

[2] Spleen

واژه‌ای با بار و برد معانی بسیار که تقریباً تمام حالات و وضعیت‌های افسردگی معاصر از ماخولیا تا بی‌دل و دماغ بودن را دربر می‌گرفت و در شعرهای شاعران معروف آن دوران مثل الکساندر پوپ و متون پزشکی هم کاربرد داشته است، تاجایی که برخی حکما spleen را خصیصه‌ی روحی مردم انگلستان و نتیجه‌ی اوضاع جوی و غیابِ آفتاب دانستند. تصور می‌کنم جامع‌ترین معادل فارسی برای آن «ملال» باشد.

[3]  اشاره‌ای است به حکایت سیلاب کتاب مقدس در شعر «بهشت گمشده» جان میلتون:

اینک تندبادِ جنوب خیزد با بال‌های سیاه

پهنه می‌گستراند و ابرها سراسر گرد هم آیند زیر پهنة آسمان (کتاب یازدهم، سطرهای 42-738).

[4] Dust

به زعم برخی سوئیفت‌شناسان، این سطر و تقلای خاک در حفظِ جان در تندباد، تلمیحی صریح به عهد عتیق و آفرینش انسان دارد، آنجا که می‌گوید «و خداوندگار انسان را از خاک زمین بیافرید و نفحة حیات را در منخرینش دمید؛ و انسان روحِ زنده گردید…(سفر آفرینش 2-7). گویی که در شعر سوئیفت هم ذره خاکِ گرفتار در سیلاب یا تندباد همان جان آدمی باشد در تقلای حیات. 

[5] Devoted

در این شعر، به معنای محکوم و دچار عقوبت است، اما همزمان معنای «پارسا و معتقد» را در خود مستتر دارد که بار کنایی سطر را بیشتر می‌کند. گویی لندنِ سوئیفت، شهری دچار عقوبت و بدفرجامی است و این سیلاب‌ها همان سیلاب انتقام خداوند (یا خدایان) است که در عهد عتیق و هم در ایلیادِ هومر دامن کافران و ناپرهیزکاران را به وعدة آسمانی خواهد گرفت.

[6] Templar spruce

منظور دانشجوی حقوق یا وکالت در تمپل است.

[7]  سوئیفت این شعر را درست بعد از انتخابات عمومی سال 1710 نوشت، که طی آن حزب توری توانست اکثریت مجلس عوام بریتانیا را در دست بگیرد و حزب ویگ را شکست دهد.

[8] Wigs

رسم قدیمی انگلیسی که اغلب اعیان و رجال سیاسی کلاه‌گیس‌ بر سر می‌گذاشتند و بزک می‌کردند. هم‌قافیه‌ و هم‌آوا بودن Whig و Wig بر طنز ماجرا افزوده است.

[9]  نوعی اتاقک چوبی شبیه کجاوه جهت حمل‌ونقل در شهر.

[10]  سوئیفت سعی می‌کند وضعیت بغرنج سیاسی روز و دسیسه‌های حزب توری را با اشاره به اسب تروایی‌ها در اسطورة یونان توضیح دهد.

 [11] لائوکون کاهن آپولون در تروا بود که به ظنِ (درست) پنهان شدن برخی یونانیان در اسب تروا، نیزه‌ای به سوی آن پرتاب کرد. آتنه ایزدبانوی حامی یونانیان پوسیدون را واداشت تا دو مار بزرگ از دریا بفرستد تا دور تن کاهن و دو فرزندش بپیچند و آن‌ها را هلاک کنند. اهالی تروا به گمان آنکه او به سبب بی‌حرمتی به اسب، مورد خشم خدایان قرار گرفته، اسب را به درون شهر راه دادند و تروا سقوط کرد. ویرژیل در اشعارش به توصیف این ماجرا پرداخته است.

[12] Smithfield

اسمیت‌فیلد، در بازار لندن، راستة قصاب‌ها و دام‌فروش‌هاست و جابه‌جا آغل حیوانات اهلی و دکة قصاب‌ها پیداست.

[13] St. Pulchre

مخفف St. Sepulchre، کلیسای سنت سپالکر در هلبورن. همراهی نمادین زباله‌های کلیسا (نماد معنویت و اخلاق) با قصاب‌خانه‌ها -که محل کشتار دام و طیور است- طنز موقعیتِ مضحکی به شعر می‌افزاید. در اسناد تاریخی و اشعار الکساندر پوپ، از محلة کلیسای سنت سپالکر به خوبی یاد نشده است، یکی به سبب بازار سالانة بارتلمی که موجب آزار و سلب آسایش عمومی بود و قانون‌شکنی‌های بسیار می‌کرد، و دیگری به سبب زندان نیوگیت که درست روبروی کلیسا واقع شده بود و به دلیل این همجواری، زنگ کلیسا در تمامی موارد اعدام یا مجازات به صدا درمی‌آمد و به نوعی تداعی‌گر جنایت و مکافات بود.

[14] Snow Hill ridge

[15] Holborn Bridge

Be the first to comment

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*