از متن کتاب*
آن بالا، در دوردست، پشت خیابان باریک، بین خانههای مرتفع، ستارهها میدرخشیدند. هوا ملایم بود و روحنواز، ولی خنکای بهار و شب را در خود داشت. آهسته قدم زدند، دکتر با قدمهای سنگین و دستهایی که پشتاش نگه داشتهبود؛ ادنا با حواسپرتی، گویی افکارش از او پیشی میگرفتند. دکتر آهی کشید: «مسئله این است که جوانیی ما پای توهمات هدر میرود. بهظاهر اینرا طبیعت مقدّر کرده، دامی است برای مادرانی که تبار بشر را تضمین میکنند. طبیعت هیچ وقعی به پیامدهای اخلاقی آن نمیگذارد، به شرایط مستبدانهیی که ایجاد میکنیم و احساس میکنیم که مجبوریم به هر قیمتی آنرا حفظ کنیم».
ادنا جواب داد: «بله. سالهای گذشته مثل خواب گذشت … کاش میشد به خوابیدن و خواب دیدن ادامه داد، ولی باید بیدار شد و به درک رسید. آه، خب، شاید هم بهتر است که سرانجام بیدار شویم، حتا رنج بکشیم، تا اینکه یک عمر در خیالات و اوهاممان همان احمقی که بودیم باقی بمانیم».
1
در یک تعطیلات تابستانی … خانوم ادنا … متاهل و صاحب دو فرزند … تلاش میکند از روزمرهگیها دور شود … آشنایی وی با خانوم پیانونوازی که … آشنایی با مردی بهنام رابرت لُبران و … بازگشت از تعطیلات … مهاجرت کسیکه میتوانست از نظر روحی یاریرسان ادنا باشد … خلقتنگیها … گریز به هنر … تلاش برای سرکوب یک بیماری روحی … آشنایی با آلسه آروین … و
2
«بیداری» چیست؟ «بیداری» از چه و در چه شرایطی رخ میدهد؟ آنچه در این پرسشهای مهم نهفته است را میتوان زیربنای تفکر شوپن در این اثر بسیار مهم برشمارد که از کاربردیترین مفاهیم آغازینراه اندیشهی فمینیستی میباشد. بیداری «پریدن» از خواب نیست؛ «بیداری» فرآیند شناسایی و شناخت عناصر روشنایی پیرامون است که دلالتی میباشند برای بیدار شدن؛ «بیداری» غلبه بر رخوت خوابآلودهگی، و چیرهگی برخستهماندن و سکون از یک بیتحرکی مداوم و درازمدت میباشد؛ «بیداری» یک تکانهی فوری و درلحظه نیست، یک حرکت آرام و رام ِپیوسته است برای زندهگی. این تعاریف مفهومی «بیداری» آنرا ابرواژهای میسازد برای تعابیر و تفاسیر جانبی برای زیست فردی و اجتماعی انسان. برای این «بیداری» مقدمات و ملزوماتی نیز بایسته است، وجود یک «من» ضروریست، «من»ی برای بیدارشدن از تمامی بردارهایی که باعث خوابآلودهگیهای وی گشته یا میشوند؛ این جستوجوی «من» به کشف «هویت»ی میانجامد که شوپن تلاش میکند اسکلت و ساختمان راستین آدمی را بر آن استوار گرداند، «هویت»ی برای خودآگاهی؛ درواقع آنچه بهعنوان «بیدار شدن» رخ میدهد انتقال دادهها و آموزههایی انسانیست از یک «ناخودآگاه» به «خودآگاه» برای بازشناسی موقعیتهایی که به درک و فهم شخصیت انسانی میانجامند و برای وی «هویت» میسازند؛ در اساس مخاطب شوپن با «ناخودآگاه»ی مواجه میگردد که بستر مهم «آگاهی» میباشد، «ناخودآگاه»ی که سرکوب شده یا در بستر مرور زمان و روزمرهگیها نقش اصلی خویش را فراموش کرده و خاموش شده است؛ بدینسان در «بیداری» یک «استمرار» نهفته که مقدمهی «بیدار ماندن» است، مفهومی کاربردی که در اندیشهی شوپن ادامهی منطقی و کارساز «بیداری» بوده و بایستی باشد تا «آزادی» و «رهایی» فراچنگ آدمی آید. بدینجهت «ادنا»ی شوپن در پی یک توازن بین آگاهی درونی خویش و آگاهی اجتماعی است تا از رهاورد آن به «عدالت» برسد، این همسانی، تساوی و برابری درواقع نقاط تلاقی بینشهای جاری جامعه میباشند پس شوپن تصادم اندیشهها را دشمنی و تخاصم نمیپندارد بلکه هر نقطهی تلاقییی بستریست برای «برابری» و محلی برای برقراری «عدالت»؛ تلاقی و تصادم نگاههای مردانه و زنانه در جامعه در استقرار «برابری» از این گونه میباشند.
3
نویسنده در توالی این کنشها یا واکنشهای «بیداری»، این مهم را به موازات «خواب»های منفرد، در جامعهی «خوابزده»یی دنبال میکند که قوانین مردسالارانه را پذیرفته است و استقلال بینش زنانه را برنمیتابد چونانکه در فصل اعلان استقلال «زن» مرد با تاسی از یک پروپاگاندا تلاش میکند نگاه جامعهی بیمار را به تایید خویش همسو به انظار بکشاند و «زن» را تخریب نماید. در راستای مقررات مردسالاری، در طول رمان مخاطب با بانوی سیاهپوشی نیز روبهروست که حضور نمادین مذهبیاش کارکرد تاییدی سیستم پدرسالارانه [که نگرش مردسالارانه در بطن آن جاریست] را بهعهده دارد، هرچند شوپن بهزیبایی اورا عنصری سترون، نازا و عشقنادیده معرفی مینماید و «ادنا»یاش معتقد است “پرندهای که بخواهد سنت و تعصب را پشتسر بگذارد و بالاتر بپرد، باید بالهایی قوی داشته باشد”. [ص ۲۳۱]
مهمترین بردار اندیشهی شوپن در وجود شخصیت اصلی خویش، ادنا، این اهم میباشد که عامل و فاعل این «بیداری» خود فرد است. «زن» در طول داستان بهآرامی و بهتدریج از تمامی ساختارهای منتظم و چارچوبهای متعیّن نظام مردسالارانه و اجتماع گریخته و تمامی خردورزی وی در بستر طبیعت و رها از دوایر بستهی مناسبات قراردادی رخ میدهد، بیشترین مهمات اندیشهورزانهی ادنا در بسترهای طبیعی و طبیعت حاصل میگردد که مهمترین موجودی آن «شناخت و احترام به بدن» خویش است؛ او خویشتن را در تملک «مرد» نمیداند “من جزو اموال آقای پونتلیه نیستم … من خودم انتخاب میکنم” [ص ۲۹۲] و بهسان یک انسان به ارزشگذاری خویش و تصمیمات و انتخابهایاش مینگرد. تسلط «زن» بر «بدن» خویش و تعاریف آن مهمترین شکافیست که در دایرهی واژهگانی نظام مردسالار رخ میدهد. شگفتآور اینکه در اثر شوپن، خویشتن «زن» است که فقط در تغییر نگاه و بینش خود از زندهگی دخیل و کارساز میباشد. این اکتساب قدرت آرامآرام رخ میدهد بهگونهای که مخاطب با شخصیتی روبهرو میشود که بهتدریج از پیلهی خویش خارج و به شمایلی دیگرگونه رخ مینمایاند و بیهیچ اطواری بر زنانهگی خویش میایستد چونانکه حتا روابط شهـ – وتناک جنـ.سـ.ـیاش با مردان درواقع خودشناسیست و در «هوس» نمیماند.
4
آنچه در اندیشهی شوپن رخ میدهد جداسازی انسانها از جامهی پدرانهگی، مادرانهگی، همسربودهگی و … میباشد، بهغایتی که انسانی منفک از جنس ارائه میدهد، چونانکه حاصلاش برابریست؛ به طورمثال در رهاشدن فرزندان (که در مناسبات مرسوم گفته میشود مادر، آنها را به حال خود رها کرده است) این بار معنایی بر دوش هر دوی والدین قرار میگیرد و تکلیف از یکی ساقط نمیگردد. در این مسیر «زنانهگی» و «زنبودهگی» از «مادرانهگی» بهدرستی جدای میشود و این مهم بررسی میگردد که بایستی منفک از «مادر» بودن «زن» بود؛ در بسط این اندیشه فرزند هیچ تقدم وجودی یا تکلیفی یا … بر موجودیت مادری نخواهد داشت چونانکه میوه هیچ تقدم ارزشییی بر درخت ندارد چندانکه حتا قدرت طبیعت و بستر زیست خاکی بنا به وجود و موجویت درخت تعریف میگردد. در همین راستا تقدّس «مادری» امکان خطاکاربودن و اشتباهکردن را از شخصیتی میگیرد که ورای مادربودن یک «زن» است و میتواند چونان هر آدمی ناقص بوده و بهمانند هر انسانی دارای نقص باشد؛ پذیرش این مهم شجاعتی میخواهد که ادنا با آن روبهرو میگردد.
«ادنا»ی شوپن یک انقلاب است در «فراموشی»ی آنچه [همسری – مادری] بر «زن» آویخته شده و اورا از «زنانهگی» دور میدارد؛ ادنا با این فراموشی، ذهن خویش را رها میسازد برای پرداختن به خویشتن، به زن وجود خویش، به هنر و ارضاهای فردی؛ در ورای کششها و ارضاهای جنـ.سـی که در ارتباطها شکل میگیرد «تمایل» به جنـ.سیت حائزاهمیت میگردد، این «تمایل» محصول شناختهای فردی میباشد؛ پدیدارشناسی این «تمایل» شکست ذهنیت مردسالارانه است، درواقع «زن» چیزی را مینگرد و خواهان میگردد جدای از آنچه جامعهی مردسالار از او میخواهد بنگرد و خواستار آن باشد؛ شوپن در این مرحله بهزیبایی جزءبهجزء نگرش ادنا را محصول یک فرآیند معرفی میکند، چونانکه گاه بر اثر درک و احساس یک خلا «زن» به شناخت متعالی خویش دست مییازد؛ “رابرت با رفتناش روشنا و رنگ و معنای همهچیز را برده بود” [ص۱۳۹] بدینسان روشنا و رنگ و معنا را «ادنا» از پس خلاهای وجودی بازمیآفریند. بدینلحاظ زنان دیگر رمان از دو منظر نگریسته میشوند، ایشان یا در خانه و روزمرهگیهای یک بانوی خانهدار اسیرند یا اگر در اجتماع نقشی پذیرفتهاند بهسان پرندهگانی میباشند که با قفسهایشان به باغ آورده شدهاند.
5
شوپن در این مرحله شمایل چهرهی «معصومبودن» زنان در جامعه را شکسته و این توقع یا قانون نانوشته را امری واهی و خودبینانه معرفی مینماید، و البته نبایستی دور از نظر داشت که ادنای عصیانگر هزینهی «آزادی» و «رهایی» را میپردازد، نویسنده بهدرستی دستیابی به آزادی را بدونهزینه نمیپندارد و نشان میدهد «آزادی» یک راه است نه یک مقصد چونانکه در طول رمان مختصات این «راه» را بازمینمایاند، و در همین بستر دو واژهی «آزادی» و «تنهایی» را قرین هم میسازد چونانکه در مراحل پسارهایی بیتردید مردان یا زنانی که دچار روزمرهگی میباشند وی را برنتابیده و یک «تنهایی» حاصل میآید هرچند با توجه به واژهی روزمرهگی در ساختار داستان فراتر از معنای متداول محیطیاش، معنی رکود و باطلبودن را میرساند و متعاقب آن، «تنهایی» یک تنهایی متعالی میباشد؛ و این مهم که پتانسیل این تحرک و جنبش فردی در نهاد هر «زن» نیز وجود دارد؛ “ادنا زنی نبود که اسرارش را فاش کند، تا آن لحظه چنین خصوصیتی با طبیعتاش سازگار نبود؛ حتا در کودکی، در دنیای کوچک درونیاش زندهگی میکرد. در اوایل عمر، از سر غریزه نوعی زندهگی دوگانه در پیش گرفته بود، موجودی همرنگ جماعت از بیرون و یک موجود شکاک و پرسشگر از درون”. [ص۶۱]
انقلاب و بیداری ادنای شوپن به گسست نظام مردسالارانهی پیرامون وی میانجامد، نظامی که از زن شناخت ندارد و تعریف سیستماتیکاش از زن «یک همراه خوب» برای کارهای روزمره است، هرچند این عصیان گاه در مرحلهی یک تشکیک پرسشبرانگیز، آینده را فراسوی نگاه مخاطب قرار میدهد؛ این گسست در بطن خویش شکست نگرش پدرسالارانه را نیز بههمراه دارد چونانکه تحکم نظام نظامی پدر “کلنل شاید متوجه نبود که با همین قلدریها زن خویش را راهی قبرستان کرده بود” [ص۲۰۴] در پایان به تعالی مقام مادرانه میانجامد.
آنچه در «ادنا» رخ میدهد «بیداری جنـ.سی» یا «بیداری جنـ.سیـتی» است؟ شوپن در پس شناخت و اکرام و احترام «بدن» زنانه، این بیداریهای توامان را منفک از هم نمیداند هرچند در مورد تقدّم، تاخر یا همزمانی رخدادشان حکم نمیدهد امّا وقوعشان حتمی و بایسته است؛ درواقع تسلط بر جنسیت را یک شهود سیاسی میپندارد که در ورای سیاستاش رستگاری را در «مطیع» نبودن محکم میگرداند [مقایسه کنید با نمادهای طوطی و مرغ مقلد در سطرهای آغازین رمان].
6
آنچه در پایان رخ میدهد همسانی «ذهن» و «بدن» در کارکِرد بایستهی آن است که به شناخت «عشق» کمک مینماید. «زن»ی که مستقل با قایقی تکنفره به دریا زده و هوس آبتنی در دریا [پاکشدهگی] و خوردن ماهی [زایش دوباره] را توامان دارد. “چه عجیب و مهیب بود برهنه ایستادن زیر آسمان! چه لذّتناک! احساس موجودی را داشت که تازه متولّد شده و چشمهایاش را به روی جهانی آشنا میگشاید که پیشازآن نمیشناخته است” [ص ۳۱۰]
□■
□■
درآخر بایستی از ترجمهی دقیق و عالی مترجم سپاسگزار بود که سبک و لحن پردازش کیت شوپن را بهزیبایی معادلسازی و حفظ نموده است
7
بیداری
چاپ نخست/ سال [۱۳۹۹]
وضعیت/ موجود (تجدیدچاپ)
تعداد صفحات/ [۳۲۶]
#ادبیات_آمریکا #ادبیات_داستانی #ادبیات_ترجمه
#رمان
■
من دانشجو ادبیات و فرهنگ معاصر هستم در ایتالیا میخواستم اسم نویسنده این مطلب رو بپرسم در سایت رقص با کتاب در مورد رمان بیداری.
سپاس
این صفحه بی نام منتشر می شود.