
مقالهی معروف «دیدرو، برشت، آیزنشتاین» نمونهی جذابی از شعبدهبازیهای نوشتاری/انتقادی رولان بارت است، که سه دیدگاه متفاوت را به هنر و سه مدیوم متفاوت نقاشی و تئاتر و سینما را در کلاه جادوی کلماتش میاندازد و در این بازی جذاب بینامتنی آنها را ماهرانه با هم بُر میزند و معجون جدیدی میسازد که حاوی نگاه بدیع خود او است. در بخشی از این مقاله، بارت سبک کار دو نقاش را استعارهای از دو سطح زیباشناختی هنر میگیرد: شاردن و گروز دو نقاش همدورهی فرانسویاند که یکی طبیعت بیجان میکشید و یکی آدمها را، بارت این دو نفر را نمایندهی فیزیک و متافیزیک نقاشی میداند. سوژهی اصلی نقاشی در شاردن غیرآدم/فیزیک است و در گروز سوژهی اصلی آدم/متافیزیک است. بارت میگوید: «در دورهی اعتلا، فیزیکِ هنر (شاردن) را باید به متافیزیک (گروز) تعمیم داد.» هنر متعالی آن نوع هنری است که فیزیکِ شاردن و متافیزیکِ گروز را کنار هم بگذارد. احتمالاً برای تعیین این که کدام یکی از اینها اصل تابلو را درست میکند با پونکتوم و استادیومِ خودش نگاه کرده چرا که در نقاشیهای شاردن آدمها هستند اما پونکتوم صحنه بر اشیای بیجان قرار میگیرد و در نقاشیهای گروز اشیا هستند اما پونکتوم بر آدمها است. یادداشت بارت با یک پرسش تمام میشود، پرسشی که بعد از چندین دهه به ما رسیده است: «هنر چهطور میتواند در جامعهای که هنوز بهصلح نرسیده دست از فیزیک (یعنی معناداشتن، خواندنی بودن، بازنمایانه و فتیشیست بودن) بردارد؟ ما کی صاحب موسیقی و متن خواهیم شد؟
شاید منظور بارت این است که هنرمند بایستی فتیشیسمِ دوره اش را بشناسد و از ژست اجتماعی حاصل از آن استفاده کند. ظاهراً در تعمیم دادن میتواند همهی اینها باشد.
منبع: «دیدرو، برشت، آیزنشتاین»، رولان بارت؛ برگردان فارسی از فرزانه_دوستی و محمد_طلوعی، فصلنامه هنر، بهار 1388، شماره 79
یادداشتهای برای پرودیالوگ
