شخصیت ادنا پونتلیه مخلوق کیت شوپن در رمان بیداری بازنمای اولین دغدغههای فمینیستها در اواخر قرن نوزدهم است: این که یک زن چطور میتواند راهش را از میان عرف جامعهای که او را محدود میکند باز کند؟ آن هم در روزگاری که هویت زنانه عمدتاً با مادر و همسر بودن به رسمیت شناخته میشد. شرح بیداری روانی ادنا پونتلیه حجم زیادی از کتاب -حدود دو سوم آن- را به خودش اختصاص میدهد. ادنا پونتلیه تا حدی خواستههای درونیاش را کشف میکند، میخواهد میل جنسیاش را به رسمیت بشناسد و به عنوان زنی دارای قدرت، در روابط عاشقانهاش انتخابگر باشد. اما ادنا در تصمیمگیری مشکل دارد و نمیتواند ارزشهایش را پیدا کند.
کیت شوپن (Kate Chopin 1850-1904)، نویسنده آمریکایی فرانسویتبار رمان بیداری در سنتلوئیس ایالت میزوری به دنیا آمد. زن جسوری بود که درست مانند شخصیت مخلوقاش در رمان بیداری، ادنا پونتلیه، در روز روشن از قوانین نانوشته اجتماعی زمانهاش تخطی میکرد: «تجربه زندگی در گراندیل بعدها دستمایه نگارش بیداری شد. تا جایی که برخی منتقدان حتی زندگی شخصیت اصلی داستان «ادنا پونتلیه» را برگرفته از زندگی خود او دانستهاند که به محدودیتهای زندگی خانوادگی رضا نبود و آزادیهای بیشتری میجست: کیت شوپن عادت داشت تنهایی به گردشهای روزانه برود و شهر را تماشا کند، تنهایی سوارکاری میکرد و گاهی سیگار میکشید و اهل بگوبخند بود و خلاصه، «خانمانه» رفتار نمیکرد، آن هم در دورانی که زنان نجیبزاده بدون همراهی مردان در خیابانها ظاهر نمیشدند.»
بیداری داستان زنی کاملا معمولی به نام ادنا پونتلیه است که در 28 سالگی ناگهان برایش روشن میشود که چقدر از بهجا آوردن وظایف همسر بودن و مادر بودن بیزار است. او همچنان که در جستجوی عشق، به دنبال پیدا کردن علایق و هویت مستقلاش میرود و تلاش میکند تا برای زندگی توخالیاش معنایی بیابد، آشکارا از آداب و رسوم دستوپاگیر زمانهاش تخطی میکند. ادنا زندگی ظاهرا بینقصی دارد. شوهرش، آقای پونتلیه، تیپ شناخته شدهای از یک مرد ایدهآل است که با بهرهمندی از ثروت و شان اجتماعی میتواند در چهارچوب پدر و همسری نمونه ایفای نقش کند؛ به همین دلیل است که وقتی ادنا جعبه آبنباتی را که شوهرش از نیواورلئانز میفرستد بین دیگران بذل و بخشش میکند، «خانمها.. همگی متفقالقول بودند که آقای پونتلیه بهترین شوهر دنیاست و خانم پونتلیه چارهای نداشت که بپذیرد او هم شوهر بهتری سراغ ندارد.»
ادنا حتی قبل از این که دچار دگرگونی شود هم با حواسپرتی از ایفای نقش مادری شانه خالی میکند: «آقای پونتلیه به هیچ ضربوزوری نمیتوانست برای خودش یا دیگران توضیح بدهد که کجای رفتار همسرش در قبال بچهها سهلانگارانه است. اما او، بیآنکه شواهدی دال بر این کوتاهی پیدا کند، حسش کرده بود.» در واقع، انتظارات مربوط به نقش کهنالگوی کلاسیک زنانگی، یعنی دیمیتر که تقریبا در تمام طول تاریخ از زنان انتظار میرفته، جامهای نیست که بر تن ادنا بنشیند. او از این دست زنها نیست: «زنهایی که بچههایشان را عزیز میداشتند و شوهرانشان را میپرستیدند و این را موهبتی مقدس میدانستند که فردیت خود را فدای ایشان کنند و به فرشتههای پرستار آنها بدل شوند».
بر خلاف زنانی که کهنالگوی دیمیتر را دارند و حتی مردانشان را مثل پسربچههایشان نیازمند رسیدگی میدانند، کهنالگوی حقیقی ادنا آفرودیت است؛ ایزدبانوی شور و عشق و آفرینش، و البته، بیثبات و متلونالمزاج. لایههای نهفته این کهنالگو در درون ادنا در حال شکوفا شدناند و او را وا میدارند که بدون قیدوبندهای دست و پا گیر زندگی خانوادگی از شور زندگی سرشار باشد، مثل کودکان سرخوشانه در لحظه زندگی کند و انعکاس زنانگیاش را در عشاقی که دور و برش حلقه میزنند تماشا کند. تغییرات ادنا در در آستانه سی سالگی نمود پیدا میکنند، یعنی سنی که از نظر روانشناسی یونگی، بلوغ و پختگی حقیقی شخصیت کم کم متبلور میشود.
ادنا پیش از این که ازدواج کند، با انفعالی وهمآلود، رفتن مردانی از زندگیاش را تماشا کرده که حتی عشق او به خودشان را هم متوجه نشده بودند. بنابراین، «او زن وفادار مردی شد که همسرش را میستود و فکر کرد که باید این موقعیت خود را در جهان واقعی با متانت بپذیرد و درهای عشق و خیالات را برای همیشه پشت سرش ببندد.» او اما ناگهان پی میبرد که شعلههای شور و اشتیاق هنوز در درونش زبانه میکشند. ادنا زمانی چشمهایش را به روی زندگی کسالتبارش باز میکند که در تعطیلات خانوادگی متوجه میشود که به رابرت، پسر جوانی از آشنایان علاقمند شده است؛ غافل از آن که عشق رابرت، یا اصولا مراودات رایج خارج از زندگی زناشویی، به آن سادگی و جدیتی که ادنا خیال میکند نیستند. بعد از این که ادنا معصومانه درونیاتش را با مادام راتینیول، زنی که ادنا قدرت زنانگی او را تحسین میکند، در میان میگذارد، مادام راتینیول به رابرت میگوید: «میخواهم که دست از سر خانم پونتلیه برداری. او از ما نیست، شبیه ما نیست. متاسفانه ممکن است دچار اشتباه شود و تو را جدی بگیرد.»
در این گفتگو متوجه میشویم که از قضا زنی به ظاهر همهچیزتمام مانند مادام راتینیول هم، که از نظر جامعه یک مادر و یک همسر نمونه است، تعهدات زناشوییاش را زیرپا میگذارد و از گریزهای گاهبهگاهش به دنیای عشق و بیپروایی مسرور است. اما این زن با واقعبینی بیرحمانهای مرزها و محدودیتهایش را میشناسد و حاضر نیست علاقه به هیچ مردی او را از منافع بیشمار ازدواجش محروم کند. در حالی که ادنا غافل از چنین حقایقی، با خوشخیالی فکر میکند عشق رابرت همان چیزی است که او احتیاج دارد تا ملال همیشگیاش را برطرف کند و او را به سعادت برساند. او سادهتر از آن است که مثل مادام راتینیول با دورویی و تزویر خودش و دیگران را بازی دهد و یکسره تسلیم عواطفش میشود؛ با این وجود، آنقدرها هم جسور نیست تا مثل مادمازل رایز، هنرمند پیانیست مستقل و ترشرو، نسبت به روی برگردان شدن جامعه از خودش بیتفاوت باشد. ادنا بیقرار است و از فرط ملال جانش به لبش رسیده است.
در نهایت، وقتی که ادنا خانهاش را به مقصد خانه کوچک خودش -خانه کبوتر- ترک میکند، تنها نگرانی همسرش، آقای پونتلیه این است که دیگران متوجه رفتارهای عجیب و غریب ادنا نشوند و ترتیبی میدهد تا مردم تصور کنند که خانواده پونتلیه در حال بازسازی عمارتشان هستند. در جامعه پرتکلفی که کیت شوپن ترسیم میکند، مردم چنان سرگرم حفظ ظاهر و اهمیت دادن به نظر دیگران در مورد خودشان هستند که ویژگیهایی مثل اصالت رفتار، خودانگیختگی و صداقت هیچ مجالی برای بروز پیدا نمیکنند.
شخصیت ادنا پونتلیه بازنمای اولین دغدغههای فمینیستها در اواخر قرن نوزدهم است: این که یک زن چطور میتواند راهش را از میان عرف جامعهای که او را محدود میکند باز کند و به یک هویت مستقل شخصی و حرفهای برسد؟
کیت شوپن در نوشتن داستان زندگی ملالانگیز ادنا پونتلیه در شرایطی که هویت زنانه عمدتاً با مادر و همسر بودن به رسمیت شناخته میشد در حال پرسیدن همین سئوال است. شرح بیداری روانی ادنا پونتلیه حجم زیادی از کتاب -حدود دو سوم آن- را به خودش اختصاص میدهد. ادنا پونتلیه تا حدی خواستههای درونیاش را کشف میکند، میخواهد میل جنسیاش را به رسمیت بشناسد و به عنوان زنی دارای قدرت، در روابط عاشقانهاش انتخابگر باشد. او قصد دارد نقاشی را فراتر از سرگرمی بیضرر زنی خانهدار در عصر ویکتوریا و به عنوان یک حرفه دنبال کند و از نظر مالی و هویت حرفهای مستقل شود.
او از خواب ناآگاهی بیدار میشود اما در تصمیمگیری مشکل دارد، نمیتواند ارزشهایش را پیدا کند و میان خواب و بیداری تلوتلو میخورد. ادنا پونتلیه در سرش زندگی میکند نه روی زمین. او فاقد توانایی مواجهه واقعبینانه با حقیقت است. با این حال، ناتوانی ادنا در دستیابی کامل به فردیت و بلوغ روانی، شجاعت و اراده او را زیر سئوال نمیبرد.
مترجم، که به خوبی از عهده ترجمه لحن و معادلهای مناسب زبانی کتاب برآمده، در یادداشت خود اشاره میکند که «برخی ادنا را (…) شخصیتی اسکیزوئید یا واجد اختلالی دوقطبی دانستهاند.» گرچه رفتارهای عجیب ادنا صرفاً سرپیچی از رفتارهای متعارف جامعه است و رنگ و بویی از اختلال شخصیت اسکیزوئید که الگویی از انزوای شدید و عدم بروز عواطف است ندارد اما رد نوسانهای خلقی ملایماش را میشود به خوبی در بیم و امیدهایش پیگرفت.
سنتشکنیهای ادنا پونتلیه را پیش از این در شخصیتهای «مادام بواری» گوستاو فلوبر، «آنا کارنینا» لئو تولستوی و «هدا گابلر» هنریک ایبسن دیدهایم. این زنان آرزوی رهایی دارند، با مردانی معمولی و فاقد هوش، بلندنظری و جاهطلبی مورد نظرشان ازدواج کردهاند، ملال زندگی روزمره آنها را به ستوه آورده است و در نهایت پس از تحمل پریشانیهای فراوان، جان خودشان را میگیرند. در میان این شخصیتها، که عمدتاً بیزاریشان از نقشهای سنتی را ناخودآگاه و در رفتارشان بروز میدهند، هدا گابلر شخصیت تمایزیافتهتری دارد و سرکشی خود را جسورانه در گفتگو با قاضی برک ابراز میکند:
«برک: (…) ولی خب، حالا فرض کنیم شما با چیزی مواجه بشین که … چیزی که خب… به زبون نسبتا رسمی و مبادی آداب… بهش میگن مقدسترین مسئولیت زن جماعت.(لبخند میزند.) یه مسئولیت تازه، هدا خانوم.
هدا: (خشمگین) ساکت باشین! هیچ از این خبرا نیست!
برک: (محتاطانه) حالا یه سال دیگه بازم همو میبینیم… فوق فوقش یعنی.
هدا: (تند و بریده) من برای یه همچین چیزایی ساخته نشدهم، جناب قاضی. مسئولیتی هم ندارم!
برک: یعنی شما خلاف همه زنایین که برای وظایفی که همه بهش …؟
هدا: اوو، بس کنین میگم!… خیلی وقتا فکر میکنم تو این دنیا فقط یه چیز هست که براش ساخته شدهم.
برک: (به او نزدیک می شود.) اونوقت، میشه بپرسم اون چیه؟
هدا: (ایستاده به بیرون نگاه می کند.) که از ملال زندگی به ستوه بیام، تا پای مرگ. همین.»[1]
این خودآگاهی هداگابلر است که او را قدرتمند میکند. برخلاف ادنا پونتلیه و اما بواری که با معصومیتی سهلانگارانه به ویران کردن زندگیهایشان مشغولند، هداگابلر از تاثیر مدهآ[2] گونهاش بر اطرافیانش با خبر است و پس از نابودکردن دسترنج معشوق قدیمیاش و سوق دادن او به سوی خودکشی، جان خودش را هم میگیرد.
از طرف دیگر، برهم زدن همنوایی عمومی توسط این شخصیتها نه تنها برای خودشان، بلکه برای نویسندگانشان هم پیامدهای ناخوشایندی داشته است. درست همان طور که گوستاو فلوبر بعد از انتشار رمان مادام بواری به جرم جریحهدار کردن اخلاق عمومی و اهانت به مذهب به دادگاه فراخواند شد، کیت شوپن هم بعد از انتشار رمان بیداری مورد هجوم منتقدان قرار گرفت:« همان چاپ نخست کتاب کافی بود تا منتقدان باز نویسنده و کتاب را باهم «مورد عنایت ویژه» قرار دهند. به جز چند نویسنده زن، که نظر مثبتی داشتند و شخصیت ادنا پونتلیه را باورپذیر میدانستند، در روزنامهها و مجلات شخصیت زن داستان را «حالبههمزن»، «مریض» و «خودخواه» نامیدند و حتی منتقدی محلی گفت که کتاب «ناسالم» است و از اخلاقیات بویی نبرده است.»
برای کسانی که روحی شوریده دارند، چهارچوبهای از پیش تعیین شده اجتماعی، حتی اگر همراه با رفاه باشند، قفسی بیش نیستند. این آدمها از فرط ناکامی در آفرینش معنای منحصر به فردشان، به ملالی بیانتها میرسند که به قیمت جانشان تمام میشود. همانطور که گفته میشود، زندگی به خودیخود بیمعناست و این ما هستیم که باید معنای آن را خلق کنیم. با وجود این که این بیمعنایی و ملال مختص زنان نیست، اما آنها به خاطر واکنش نشان دادن نسبت به آن و تلاشهایشان برای جستجوی معنایی متفاوت، در جامعه بهای سنگینتری میپردازند. در واقع، فشارهای اجتماعی خردکنندهتر از آناند که یاغی تنهایی بتواند آنها را تاب بیاورد.
[1] هدا گابلر، هنریک ایبسن، بهزاد قادری، نشر بیدگل، چاپ اول 1398
[2] از تراژدیهای محبوب اوریپید، نمایشنامهنویس یونان باستان. وقتی جیسون به همسرش مدهآ خیانت میکند، مدهآ جیسون، زن جدید و دو پسر خودشان را به قتل میرساند.
یادداشت صدف عباسی درباره رمان بیداری در وبسایت معرفی و نقد کتاب وینش
Leave a Reply