علیه مردسالارین

روزنامه آرمان ملی

تاریخ انتشار: ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۴ تیر

سیمین ورسه/مترجم/آرمان ملی- گروه ادبیات و کتاب:

کیت شوپن (1904-1850) هرچند در عمرِ نسبتا کوتاهش به کنشگریِ اجتماعی و سیاسی نپرداخت، اما به دلیل موفقیتِ ادبی‌اش در به‌تصویرکشیدن زنانی که در جامعه‌ زیرِ سلطه‌ و یکه‌تازی مردها تابوهای جنسیتی را می‌شکنند و به جست‌وجوی هویتِ انسانیِ مستقل خود برمی‌آیند، نامش با جنبش فمینیسم گره خورده است. اولین رمان شوپن با درونمایه‌ ازدواج‌های نافرجام و اعتیاد به الکل در سال ۱۸۹۰ منتشر شد، که موفقیت چندانی برایش به دست نیاورد. پس از آن، دو مجموعه‌داستان کوتاه از او (در سال‌های ۱۸۹۴ و ۱۸۹۷) منتشر شد که تصویرگر زندگی فرانسوی‌تبارها و دیگر اقوام ساکن لوئیزیانا (زادگاه او) بود و شهرتش را به‌عنوان نویسنده‌‌ای بومی‌نگر به تثبیت رساند. بااین‌حال، این شهرت و زندگی اجتماعی دلگرم‌کننده‌ ناشی از آن در سال ۱۸۹۹ با انتشار دومین رمانش، «بیداری»، دستخوش تزلزل شد. ادنا پونتلیه، قهرمانِ زنِ داستان که همسر و مادری جوان و کم‌وبیش ناخشنود از زندگیِ به‌ظاهر بی‌کم‌وکاست خویش است، به کاوش در عواطف و تمایلات شخصی و هنری خود می‌پردازد و در آستانه‌ نوعی «بیداری» و توهم‌زدایی از خود و دنیای پیرامونش قرار می‌گیرد. معرفیِ چنین شخصیتی که معیارهای مقبول جامعه در پیوند با زنان را به چالش می‌گرفت، از سطحِ انتظارات خوانندگان و منتقدان محافظه‌کارِ شوپن فراتر بود و این جسارت را تاب نیاوردند و موجب فراموشی او آثارش شد تا اینکه در نیمه دوم سده بیستم، کیت شوپن و قلم شاعرانه و تفکر پیشروی او از نو کشف شد، به‌ویژه دومین رمانش «بیداری» که امروزه به یکی از متون کلاسیک جنبش فمینیسم در آمریکا تبدیل شده و به‌نوعی بیانگر این جمله معروف است: «فمینیستی زندگی کن!» تا به امروز سه ترجمه در ایران و افغانستان از رمان «بیداری» شده. آخرین ترجمه‌ای که‌ به‌تازگی صورت گرفته، ترجمه فرزانه دوستی است که از سوی نشر بیدگل منتشر شده است.


در ابتدای رمان <<بیداری>>- رمان فمینیستی بزرگ کیت شوپن در زمینه هویت و خودآگاهی که با گذشت 120 سال از انتشار آن همچنان ضربان دارد- شوهرِ قهرمانِ داستان، دعوایی به راه می اندازد. تمام بعدازظهر را در یک کازینو سپری کرده و اکنون نیمه شب است، ورق بازی باعث شده لئونس <<روحیه بالایی داشته باشد و خیلی وراجی کند.>> همسرش را برای دری وری گویی و نقل شایعات از خواب بیدار می کند، اما او خواب آلود و نصفه نیمه جوابش را می دهد. لئونسِ عصبانی که همچنان قصد تحریک همسرش را دارد ادعا می کند پسر خوابیده شان تب کرده است. وقتی ادنا به شک می افتد لئونس او را مادر بدی خطاب می کند. ادنا مثل فنر از جا می پرد تا به بچه سر بزند، درحالی که لئونس به هیچ وجه نگران نیست و از سیگار برگ خود لذت می برد. کمی بعد، آقای پونتلیه به سرعت به خواب می رود درحالی که خانم پوتلیه کاملا بیدار است.

بیداری از چه؟ بعد از دعوا، ادنا به بالکن رفته و به شدت گریه می کند. <<ظلم وصف ناپذیری که در بخش ناآشنایی از خودآگاهی خود احساس می کند تمام وجودش را از یک غم مبهم لبریز می کند.>>

هرچه هست، به طرز غیرقابل توصیفی ناآشنا و مبهم است. بااین حال می توان تا حدودی آن را ظلم و اندوه نامید. ادنا به مرزهای قلمروی ناشناخته آگاهی خودش نزدیک می شود. از ادنا به عنوان کسی که از زبان برای نشانه گذاری بی نشانه ها استفاده می کند نام برده می شد- مانند حوا، مانند زنانی که دهه ها قبل در سنکا فالز جمع شده بودند، مانند بتی فریدان و آدری لورد در دهه ها بعدتر و حتی مانند کلودیا رانکین.

بیداری نه تنها استعاره ای از دسترسی به بخش های ناشناخته ناخودآگاه یک فرد است، بلکه از حقیقت مدفونِ جامعه ما سخن می گوید؛ همان حقیقتی که در جنبش <<جان سیاهان مهم است>> به منصه ظهور رسید. در تاریخ 9 ژانویه 2016 ، در باتون روژ – نه چندان دور از جزیره بزرگ این رمان- دیرِی مکینسون حین اعتراض به اعدام فراقانونی آلتون استرلینگ توسط پلیس دستگیر شد. مکینسون دستگیری خود را از پریسکوپ [یک اپلیکیشن برای بخش مستقیم  زنده ویدیویی] پخش کرد و بینندگان از سراسر جهان او را با دستبند پلیس و تیشرتی که رویش نوشته بود <<بیدار بمان>> تماشا کردند. کاشانا کالی درباره وجه تاریخی این عبارت می نویسد:<< سیاه پوست بودن یعنی فاصله بین زندگی خودت و آنچه در آمریکا به عنوان زندگی نرمال و پذیرفته شده پیدا می کنی.>>

ساختارهای دستوری مبتکرانه مانند <<بیدار بمان>> و <<بیداری>> در مبارزات مداوم و عدالت خواهانه ای مانند <<جان سیاهان مهم است>> و همچنین جنبش های پس از آن، از جمله تقویت جنبش های زنان و طغیان فعالیت های چپگرایان آمریکایی برای دیده شدن، مشارکت و تعیین سرنوشت افراد حاشیه نشین در تمام سطوح زندگی مدنی تجسم می یابد. پژواکِ بین این لحظه و آگاهی گسترده ای که رمان <<بیداری>> نماینده آن است طنین انداز می شود. بیداری و آگاهیِ امروز جوامع یک نسبت خویشاوندی با رمان <<بیداری>> دارد، هردو بر خِردی تاکید دارند که در عین نهفتگی در همه جا حی و حاضر است.

رمان ها نه دستورالعمل اند نه ستونِ مشاوره جراید، با وجود این، بررسیِ مجدد تحولِ به بارنشسته در یک کتاب سترگ مانند <<بیداری>> مفید به نظر می رسد؛ در اینجا، فمینیسم آرزو دارد استعاره های تفرقه انگیز خود را پشت سر بگذارد، ریا و شکست های اخلاقی خود را اصلاح و در برابر تعاملات بدبینانه ای که خواهان تبدیل جنبش به ابزاری برای بازاریابی است مقاومت کند. بقای فمینیسم مستلزم پذیرش آگاهی درونی و بیرونی و تبدیل شدن به یک مبارزه مشترک عدالتخواهانه در میان همه گروه ها است، کرنشاو آن را <<تقاطع باوری>> می نامد. با توجه به این نکته، ضرورت مطالعه رمان <<بیداری>> را احساس می کنیم، یک کتابِ مقدسِ آگاهی بخش برای خیلی از افراد، دقت کنید: چه چیزی ما را بیدار می کند؟

در ژوئن 1899، روزنامه صبح واشنگتن تایمز در بررسی کتاب <<بیداری>> نتیجه گرفت: <<عامل کتاب بیداری یک مرد است، رابرت لو برون.>> درحقیقت، همانطور که نسل های خوانندگان مشاهده کرده اند، عامل بیداریِ ادنا، خودِ ادنا است: بدنش، دوستانش، هنرش و اوقات او در طبیعت. بیداریِ ادنا از بیرون خانه و با فرار از ساختارهای مردسالارانه به سوی چشم اندازهای شکل نگرفته حسی، متعالی و ماورالطبیعه  شروع می شود. ادنا در خلیج شنا می کند، در تختخواب ننومانندی پژمرده می شود، به بالکن فرار می کند، جایی که صدایی جز ندای جغد پیر بر فراز درختان بلوط آبدوست و صدای جاودانه دریا وجود ندارد.>>

او صدای جاودانه خود را در فضاهای خواهرخواهی پیدا می کند. دوستی های زنانه ادنا مشوق جاه طلبی های هنری و محل اعترافات اوست. ادنا با دوست رک و بی پروای خود مادام راتینگل کنار دریا نشسته و می تواند تنها پیش خودش به بی انگیزگی مادرانه اش اعتراف کند: <<او به شیوه ای نابرابر و دمدمی به فرزندان خود علاقه داشت.>> ادنا می داند که برخلاف دوست شاداب و همواره باردار خود از <<زنانگی مادرانه>> بی بهره است. اگر ادنا تصویری از مریم مقدس نباشد پس با حساب جوِ مردسالارانه باید یک زن بدنام باشد. پس هرچه بادا باد، ادنا خودش را به سمت یک رابطه بی روح با رابرت می کشاند.

برای اینکه ادنا بفهمد هرگز به طور واقعی بر بدن و روح خود کنترل نداشته به تنهایی و انزوا احتیاج دارد (عنوان اصلی رمان <<یک روح منزوی>> بود.) یکی از لحظات جسورانه ادنا در کتاب زمانی است که به رغم سرزنش های مردسالارانه از طرف رابرت و لئونس که هرکدام بر ملازمت او اصرار دارند، او حاضر نمی شود از جای خود تکان بخورد. قدرت اراده ادنا حتی در این اتاق کوچک و محقر نیز شعله می کشد، همانطور که ویرجینیا وولف تقریبا سی سال بعد آن را با عبارات معروف خود بیان می کند. در این محراب خاموش، ارواح خلیج با ادنا نجوا می کنند. صبح روز بعد او راهی برای تنها بودن با رابرت پیدا می کند. بیداری و هو سرانی های بی محابا در رمان شوپن بسط می یابد.

ادنا پس از بازگشت به خانه خود در نیواورلئان، تعاملات اجتماعی ای  را که از زنان سفیدپوست طبقه بالای دوره ویکتوریایی انتظار می رود با نقاشی، پیاده روی، قمار، مهمانی های شام، نوشیدنی های الکلی، خشم، تنهایی و رابطه معامله می کند. او سنت و انتظارات مردسالارانه را به نفع هنر، موسیقی، طبیعت و دوستان صمیمی خود کنار می زند. همه اینها موجب می شود تا خودش و خواسته هایش را در نظر بگیرد. یکی از دوستانش حرف حکیمانه ای می زند: <<پرنده ای که بالاتر از سنت و تعصب اوج می گیرد باید با ل های محکمی داشته باشد.>> آیا ادنا چنین پرنده ای است؟ پرسش اصلی رمان همین است، پرسشی که نویسنده از پاسخ قطعی به آن امتناع می ورزد. شوپن اجازه می دهد ادنا آزادی را احساس کند و در عین حال خودش را نشناسد. زنانِ رمان شهودِ ادنا را عیان می کنند. سرانجام ذهن و جسم ادنا باهم یکی می شود.

<<بیداری>> کتابی است که شما را می خواند. شوپن به خوانندگانش چیزی را القا نمی کند. برخلاف گوستاو فلوبر در <<مادام بووآری>>، شوپن از محکوم کردن صریح قهرمان زن داستان خودداری می کند. منتقدان به خصوص از این موضوع ناراحت بودند. بسیاری خودداری شوپن از قضاوت در مورد ادنا را غفلت نویسنده تفسیر کردند و آن را به عنوان دعوت علنی برای انجام این کار در نظر گرفتند. موضع انتقادی جنسیتی نسبت به ادبیات مکتوب نویسندگان زن پدیده ای است که تا به امروز نیز ادامه دارد. خصوصا جایی که ادنا به صراحت از مادرانگی دمدمی مزاج خود صحبت می کند و شوپن با تیزبینی به پویایی رعب آور پیوند مادر با فرزندانش اشاره می کند: <<گاهی با اشتیاق آنها را به سینه خود می چسباند و گاهی آنها را فراموش می کرد.>> این موضوع خوانندگان را ناراحت می کند، زیرا آزادی ای که ماحصل فراموشی موقت فرزندان است صرف یافتن فضای خالی در ذهن شما، برای نقاشی، داستان، ایده پردازی یا لذت جنسی می شود. فراموش کردن فرزندان و یادآوری خود اقدامی انقلابی بود که هنوز هم ادامه دارد.

ادنا پونتلیه با بدن خود آنچه را که می خواهد انجام می دهد حداقل سه بار در کتاب رابطه خوبی دارد. اما اقدام انقلابی تر، تمایل به برقراری رابطه است. ادنا، که توسط جهان طبیعی، هنر و دوستان صمیمی بیدار شده، به جای توجه به خواسته های جامعه مردسالار، شروع به توجه به خواسته های خودش می کند. تمایلات ادنا مکانیسم رهایی از شرایط قبلی است. تجربه نفسانی قهرمان زن داستان هم معنوی هم سیاسی است. همانطور که سارا احمد در مانیفست خود تحت عنوان <<فمینیستی زندگی کن!>> استدلال می کند، شهودِ سیاسی نه از کلاس، بلکه خیلی زودتر و با احساسات جسمانی آغاز می شود: <<فمینیسم می تواند از جسم ما شروع شود، جسمی که در ارتباط با یک جهان باشد>>؛ جسمی که با یک جهان در تماس است مانند یک شعله ظلم را احساس می کند و واکنش نشان می دهد. برای زنان، افراد بدون هویت جنسی یا متعلق به طیف های مختلف هویت جنسی و افراد رنگین پوست، کسانی که به گفته کالی در حدفاصل بین تجربه خودشان از زندگی و روایت تعریف شده از زندگی یک آمریکایی معمولی زندگی می کنند، لذت جویی و داشتن احساسات را سبکسری و خودشیفتگی نمی دانند، بلکه یک جهت گیری مجدد اساسی می پندارند. بینش لحظه ای انسان از این انگیزش پیروی می کند. ادنا با پرداختن به احساسات و غور در اندیشه های خود، قطب نمایش را مجددا تنظیم می کند تا نه تنها محنت مردسالاری را نشانه نرود، بلکه شمایل جدیدی را رو به سوی لذات خویش پیدا کند.

مانند ادنا، کیت شوپن به هر قیمتی هر کاری که می خواست با ذهن خود انجام داد و برایش گران هم تمام شد. در سال 1899، <<بیداری>> حق التالیف ناچیزی معادل 102 دلار دریافت کرد برابر با 3000 دلار امروز. اندکی پس از انتشار، این رمان کلاسیک از چاپ خارج شد و قرارداد بعدی کتاب شوپن لغو شد. شوپن پس از یک روز گرم و طولانی که همراه پسرش در نمایشگاه جهانی سنت لوئیس سپری کرد، در سن 54 سالگی بر اثر خونریزی مغزی درگذشت. فعالیت او در حوزه چاپ و نشر حدود 14 سال به طول انجامید. او خود را در میان پیشگامان ادبیات و اندیشه فمینیستی قرن بیستم تثبیت کرد. او به ما نشان داد که زندان پدرسالاری شما را می کشد، یا به کُندی یا خیلی سریع، نشان داد چگونه خود را از این زندان بیرون بیاورید. او گی دوموپوسان را به عنوان <<مردی که از سنت و اقتدار فرار کرده بود>> تحسین کرد و ما تا ابد بحث خواهیم کرد که آیا ادنا مجاز به این فرار است، آیا او راهی را به ما نشان نمی دهد جز راه آزادی. در مورد شوپن، شکی نیست که او موقع نوشتن آزاد و رها بود و اجازه میداد ذهنش گشوده شود. هیچ کدام از اینها تصادفی، از روی حماقت یا هوی و هوس یا خاطره نویسی نیست. کیت شوپن می دانست دارد چه کار می کند.

Be the first to comment

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*