
هیچ کس نمی تواند هنر را به روزگار معصومیتش قبل از همه نظر یه ها، وقتی که هنر نیازی به
اثبات خودش نمی دید، برگردانَد؛ وقتی که هیچ کس سوال نمی کرد که اثر هنری چه می گوید
چون می دانست (یا فکر می کرد که می دانست) که چه می کند . حالا تا ابدیت آگاهی، ما
گرفتار وظیفه ی دفاع از هنر هستیم. ما فقط می توانیم بر سر ابزار دفاع جروبحث کنیم. درواقع
ناچاریم همه ی ابزارهای دفاعی و توجیهی را که حالا مهجور یا مشکل شده اند یا به نیازها و
کنش های دوران معاصر بی توجه اند دور بریزیم.
امروز تکلیف با محتوا هم این است . مفهومِ محتوا در گذشته هرچه بوده امروز جز چیزی
گیراگیر و آزاردهنده نیست، هنرناشناسی موشکافانه یا شاید هم نه آنقدر موشکافانه.
با این که ظاهر ا پیشرفت بس یاری از هنرها این باور را که اثر هنر ی با محتوا یش یکی است
کمرنگ تر کرده، هنوز هژمونی خارق العاده ی چنین تصوری به قوت خود باقی است.
می خواهم بگویم که حالا این باور خودش را به لباس رویکردهایی خاص به آثار هنری
آراسته و بخصوص میان آن دسته افرادی که همه انواع هنر را جدی می گیرند ریشه دوانده
است. تاکید بر وجوب محتوا مستلزم کنش مدام و همیشه ناتمامِ تفسیر است. و بعکس، عادت
رویکرد به آثار هنری به قصد تفس یر آنها این تصور را که واقعا چیزی به نام محتوای اثر هنری
وجود دارد تقویت می کند.