
شعرهای کاوافی سه جورند، یکی شعرهای عاشقانه که اغلب نوآورانه و خطاب به مردی جواناند، دوم شعرهای تاریخی که بازخوانی آیرونیک تاریخ و اسطورههای یونانیاند، و سوم شعرهای فلسفیتری که شاعر در آنها نگاهی فراتاریخی به زندگی و سرنوشت بشر دارد. این هفت شعر قرار بود در مجموعهی «بقیه را به اهل هادس میگویم» منتشر شوند که هرکدام به دلیلی یا دلایلی از آن مجموعه درآمدند:
1. برگرد
گاهی برگرد و بغلم کن
برگرد و تنگ بغلم کن
وقتی حافظهی تن بیدار میشود
هوسی قدیمی دوباره در خون میدود
وقتی لبها و پوست یادشان میآید
و دستها هوای لمس تو را دارند
گاهی برگرد و بغلم کن
وقتی لبها و پوست یادشان میآید
مرا با خود ببر
در شب…
2. آنقدر که زل زدم
آنقدر که زل زدم به زیبایی
ذهنم از آن پر شده
خطهای تن، لبهای سرخ، اندام سوزنده
موهایی که انگار مجسمههای یونانی
همیشه زیبا حتی در پریشانی
طرهای ریخته روی سپیدِ پیشانی
صور عشق، همانطور که شعر من میطلبید
در شبهای جوانیام
در شبهام، پنهانی، دیداری…
3. در خانهی جان
در خانهی جان جمعند شهوتها –
زنان زیبا در جامههای ابریشمین و
یاقوتهای کبود که لای موهاشان برقِ تاریکی دارد
همهجای خانه تحت فرمانشان است: از رواق بیرونی تا مخفیترین اندرونی؛
وقتی شب میرسد و عنان از کف میگیرد و خون به غلیان میافتد،
در سرسرا جمع میشوند پرغوغا
و آنجا وحشی و دیوانه
سینه عریان و چهره گلگون و پریشان عیش و نوش میکنند
بیرونِ خانه جمیعِ فضایل ایستادهاند با چهرههای مات وجامههای کهنهی ناکوک،
روزها را پریشفته از هیاهوی پشتِ دیوار شب میکنند،
گاه وبیگاه که جنجال جنونآمیزِ فاحشگان
سکوت محزونشان را میآشوبد
بلند میشوند و میروند پشت پنجرهها
پیشانی میچسبانند به شیشهها
و تالارِ تبدار را تماشا میکنند –
نورها و گلها و جواهرات درخشان و
رقصان را.