
گفتوگویی با جویس کرول اوتس
یکشنبه 6 آوریل 2008 جویس کرول اوتس در آستانهی هفتاد سالگی مصاحبهای با جفری اسمالدن از نشریه خبری کلمبوس دیسپچ انجام میدهد. این مصاحبه در همان سال به فارسی ترجمه و در روزنامه کارگزاران منتشر شد:
جویس کرول اوتس – جان آپدایک او را برجستهترین «زن نویسنده»ی امریکا خوانده و مایکل دیردا «زن یکهتاز این عرصه» نامیده است. اولین کتابش مجموعه داستان کوتاهی بود که در 1963 منتشر شد و از آن زمان تا امروز اوتس بیش از 700 داستان کوتاه و 35 رمان و بیشمار مقاله، شعر و نمایشنامه تحریر کرده است. تازهترین اثر او مجموعه داستانی است با عنوان شبهای وحشی! داستانهایی از آخرین روزهای پو، دیکینسون، توآین، جیمز، و همینگوی. در فوریه امسال (2008) ریموند اسمیت همسر اوتس پس از 48 سال زندگی مشترک با او درگذشت. به این بهانه مکاتبهای با او داشتهایم.
- مجموعه داستان اخیر شما به تصویری تخیلی از آخرین روزهای حیات نویسندگانی مشهور میپردازد. چهطور به این موضوع رسیدید؟
سالها پیش از من خواسته بودند مختصری از شرح حال همینگوی بنویسم. اما علاقهی چندانی به بیوگرافی رسمی و طرح جزئیات زندگی نداشتم و بنابراین از پروژه صرف نظر کردم. به این فکر میکردم که من اگر بودم چهطور مینوشتمش، و این شد که دقیقا با داستان «پاپا در کچام؛ 1961» کارم را شروع کردم، یعنی صحنهی آخر زندگی همینگوی. موضوعی بود که عمیقا درگیرم کرد، قوی و گیرا بود. میدانستم که همیشه دلم میخواست یک روز درباره همینگوی بنویسم… همینطور سالها نوشتن بقیهی متنی که در یک ورق کاغذ با عنوان «فانوس دریایی» لابلای کاغذهای آلن پو بعد از مرگش پیدا شده دغدغهام شده بود. همیشه هم دلم میخواست درباره سام کلمنس و بازیاش با دختربچهها بنویسم…. فکر کردم اگر روی آخرین سالها و روزهای زندگی اینها تمرکز کنم، یعنی دورانی که هیچ چیزش روشن و معین نیست و دستمایهی دراماتیک خوبی هم دارد، همه این موضوعات جذاب خوب کنار هم مینشینند.
- عنوان مجموعه داستان شما از قسمت اول شعر دیکینسون «شبهای وحشی! شبهای وحشی!» گرفته شده که معمولا آن را شعری درباره اشتیاق میدانند. چه چیز این شعر برای شما جالب است و آن را چهطور به قصد خود در پایان بندی داستانها ربط میدهید؟
همه این داستانها درباره شبهایی وحشیاند – و شوق و هوسی ناتمام. آرزوی تجربهی چیزی تعریف ناشده و شاید غیرقابل دسترس که به نظر من در کُنهِ این تنازع خلاق نهفته است. و از همین روست که نویسندهها و شاعرها معمولا بعد از تکمیل اثرشان دچار ماخولیا میشوند. شعر دیکینسون زیباست و برآمده از خودِ درونی شخصیت اوست.
- یکی از منتقدان «بوکلیست» شبهای وحشی را مجموعه داستانی دانسته که بهشکل جسورانهای ویرانگر است و به تخریب شخصیتهای موجه نقب زده. به این انتقاد چهطور پاسخ میدهید؟
من فکر میکنم تصویرهایی که ساختم نه تنها چهرهی موجه این شخصیتها را نقب نمیزند بلکه به آنها بسط و عمق هم داده است. احساس میکنم تصویر هنری جیمز مردی پرحرارت، دلسوز و بخشنده و پرجرات را ترسیم میکند که کمتر کسی در او دیده یا از کارهای داوطلبانهاش در بیمارستانهای لندن در جنگ جهانی اول باخبر بوده. اما عمدا میخواستم شخصیتهای سام کلمنس و همینگوی تراژیک باشند.
- داستانتان درباره زن و شوهری که یک مدل زندهی امیلی دیکینسون میخرند و در خانه مثل یک حیوان دستآموز به راهش میاندازند مضحک و غمانگیز است. با این داستان میخواستید به چه چیزی برسید؟
آثار امیلی دیکینسون فوقالعادهاند و زندگینامهی او بهشکل غریبی با دستاوردهای ادبیاش همخوانی دارد، نویسندگان دیگر او را دارای استعدادی ذاتی میدانند. از این داستان اقتباسی نمایشی ساخته شده که وجه مضحک و سورئال آن را پررنگتر میکند و شکاف عظیمی را که بین این نابغهی شاعر و میزبانان او در گلدرز گرین وجود دارد به نمایش میگذارد.
- کنجکاوم بدانم در سال 2008 برای طرح روزنوشتهای شخصیتان چه برنامهای دارید. در آخرِ روزنوشتهای طولانی و تاثیربرانگیز خود درباره والدینتان که هردو مرحوم شدهاند، نوشتهاید «هیچوقت قادر نیستم بار دیگر اینها را بخوانم، اصلا چرا مینویسمشان؟» حالا که 25 سال از آن سوال گذشته چه جوابی به آن میدهید؟
میل به نوشتن در دفتر خاطرات روزانه مثل میل به نیایش در روان انسان ریشه دارد. ما یادداشت میکنیم تا آنچه را که هست واضحتر ببینیم، حتی اگر آنچه را نوشتهایم دیگر نخوانیم، یا نخواهیم آن احساسات بار دیگر در ما برانگیخته شوند. نیاکان ما به روشهای طبیعیتری نیایش میکردند، در کلیسا، خاطراتشان را مینوشتند. در حالی که ما در عصری شتابزده به سرعت پیش میرویم بی آنکه پشت سرمان را نگاه کنیم. روزنوشتها زندگی را اعتلا میدهند، فرد را وامیدارند تا از نمای نزدیک به آنها نگاه کند و بیشتر درکشان کند. در این لحظه از زندگیام من از بایگانی روزنوشتهای رسمی فاصله گرفتهام و در عوض ایمیلهایم را نگه میدارم، نامههای طولانی و اغلب جالبی که با دیگران رد و بدل میکنم. این تبادل ایمیل یک خردهژانر تازهی ادبی است، محشر است!
- در روزنوشتهاتان خود را «تنبل» و حتی «دایم سست و مست» خواندهاید و با این حال شما دهههاست بهشکل شگفتانگیزی پرکارید. آیا هنوز هم این تناقضات در شما وجود دارد؟
از زمان مرگ غیرمنتظرهی شوهرم واقعا نیروی چندانی ندارم. تقریبا همیشه خستهام و شبها بیخوابی وحشتناکی را پشت سر میگذارم. پس شاید زمان انرژی ناتمام من به سر آمده باشد . . . حالا تنها زندگی میکنم، انگار مرکز ثقلی ندارم یا اکسیژن کم میآورم . . . آزادیِ تنها بودن چیز غمانگیزی است.
همسرم اصلا درگیر زندگی ادبی من نبود، بیشتر نوشتههایم را نمیخواند، فقط به اقتضای شرایط بعضی نقدها را میخواند (ری در مقام ویراستار چشمان تیزبینی داشت. ما بیشتر وقتها در این خانه با هم بودیم، در اتاقهای کار جداگانهمان. و وقت غذا و پیادهروی عصرانه و دوچرخهسواری و اجتماعات عمومی همدیگر را میدیدیم. ری هیچوقت در زندگی حرفهای من دخالت نکرد، نظر نمیداد و به بیشتر نقد و بررسیها و مقالههایی که درباره من بودند اعتنایی نداشت. ما بهترین دوستها و محرم اسرار هم بودیم، البته من سعی میکردم تا وقتی مجبور نشدم ری را با اخبار بد و ناخوشایند آزار ندهم.
- در یکی از مقالههایتان پروسهی نویسش خود را تلاش در رسیدن به نوعی حس «تسخیرشدگی» خواندهاید. میشود بیشتر توضیح دهید؟
نمیدانم میخواهم به تسخیرشدگی برسم یا نه؛ من فقط احساس میکنم تسخیرشدهام و نوشتههایم نتیجهی این احساس است، شاید نوعی روش تطهیر نفس است. فکر نمیکنم که نوشتن یا هر نوع هنری اگر تا حدودی «تسخیر» نشده باشد بتواند قدرت حسی لازم را به دست بیاورد«
- من شیفتهی شیوهی نقطهگذاری مخصوص شما هستم: دونقطهها، سهنقطهها، علامت تعجب، خطفاصلههایی که پشتشان ویرگول میگذارید، و امثال آن. آیا رویکرد خاصی به استفاده از نقطهگذاری دارید که شاگردانتان باید از آن پیروی کنند؟
نه. من شاگردانم را به طرز خاصی از نقطهگذاری تشویق نمیکنم. اینطور اغراقهای سبکی اگر در کار باشد بعدها وارد حرفهی نویسنده میشود. من متنهایی داستانی مینویسم که از صافی «صدا»ی شخصیت گذشتهاند. وقتی میگویید نقطهگذاری من طرز بخصوصی دارد منظورتان این است که بعضی از شخصیتهای من خودشان را به شیوههای بسیار خاصی بیان میکنند، مثل شخصیتهای نمایش. این نوشتار من نیست، صدای من همانی است که الان در متن این مصاحبه میبینید. اما مثلا وقتی داری شخصیتی چون ادگار آلن پو را احضار میکنی نیازی به رعایت عرف زبانی خاصی نیست.
- شما سالها معلم ادبیات و نویسندگی بودهاید، به قدمت سالهای نویسندگیتان یعنی چیزی حدود 50 سال. جاناتان زفرن فوئر شاگرد سابق شما در پرینستون و نویسندهی جوان و مطرح امروز با کتاب «همه چیز روشناست» شما را اولین کسی میداند که تشویقش کردید نویسندگی را جدی دنبال کند. مایلم بدانم چه خصوصیتهایی در او دیده بودید.
جاناتان زفرن فوئر اولین و تنها شاگرد نویسندهی من بود که شخصا به والدیناش نامه نوشتم و گفتم چه آیندهی درخشان و امیدوارکنندهای در انتظارش است. دقیقا نمیدانم دلیلش چه بود. من در طول این سالها شاگردان بااستعداد دیگری هم داشتم. اما هرکسی میتوانست قابلیتهای ویژهی جاناتان را ببیند.
- چه موضوعات یا مشغولیتهایی موجب شده تا به نمایش انواع خشونت در آثار خود رو بیاورید؟
من به این اصل معتقدم که زندگی غمانگیز است، تاریخ غمانگیز است؛ ممکن است در جوامعی ارزشمند و پرمعنی زندگی کنیم یا در خانوادهی خود به خوشی سر کنیم اما اغراق نیست اگر بگوییم که تاریخ جهان آغشته به خون است و جنگ در میان بنی بشر پایانی ندارد . . . در واقع در نوشتههایم خشونت نسبتا کمی هست و هرچه هست توجه به عواقب خشونت است و این که چهطور افراد، مخصوصا زنها و کودکان تلاش میکنند زنده بمانند و قویتر شوند.
- آیا خوانندهها میتوانند خود واقعی شما را لابهلای داستانهایتان پیدا کنند؟
هنری جیمز در جملهی معروفی گفته تنها جای پیدا کردن خود نویسنده در اثرش است، چیزی که نویسنده را نویسنده میکند اثرش است، واین مسئلهای صرفا زبانی است. داستانهای من خیلی متنوعاند، شخصیتهایم مجموعه وسیعی از افراد را شامل میشود، به سختی بتوان گفت من یکی از آنهایم.
- در رمان جدیدتان با عنوان «خواهرم، عشقم: داستان محرمانهی اسکایلر رمپایک» منتظر چه چیزی باشیم؟
داستان درباره امریکاییهایی است که در جایی زندگی میکنند که من «عصارهی جهنم» مینامم ، مخصوصا دخترها و پسرهای آدمهای بدنام.
- اولین کتابتان 45 سال پیش منتشر شده و تا دو ماه دیگر هفتاد ساله میشوید. آینده را برای خود چهطور میبینید؟
در حال حاضر از مرگ شوهرم از رمق افتاده و روحیهام را باختهام. در آینده چیزی برای خودم نمیبینم، دست کم آیندهای که بتواند برایم خوشبختی بیاورد. ازدواج من، عشق من به شوهرم، اول آن وارد زندگیام شد و بعد نویسندگیام. در حال حاضر نویسندگی باوجود مرگ شوهرم جذابیتی برایم ندارد.