آخرین برخورد من با برادرم سر یک میز آنتیک بود. از آنجا که مادرم بی خبر مرد عبارت نامفهومی در وصیتنامه اش بود، خیلی از میراث خانوادگی به تملک دختر خاله ماتیلدا در آمد. آن موقع هیچ کس توان اعتراض به ادعای او را نداشت . حالا نود و چند سالی دارد و ظاهرا پیری ، غارتگری هایش را درمان کرده .
منظری به جهان
در عشق اتفاقات مرموزی میافتد
شهر کوچکی بود به اسم آدریاناپولیس، شصت مایلی یالتا در طرف خشکِ رشتهکوههای کریمه؛ از ساحل با تاکسی رفته بودم…
متافیزیک چاقی
موضوع امروز متافیزیک چاقی است و من شکمِ مردی به اسم لارنس فارنسورث هستم. من فضای تنشم، بین دیافراگم و…