پسر ريزه

آگوست 30, 2014 FD 0

آخرين برخورد من با برادرم سر يك ميز آنتيك بود. از آنجا كه مادرم بي خبر مرد عبارت نامفهومي در وصيتنامه اش بود، خيلي از ميراث خانوادگي به تملك دختر خاله ماتيلدا در آمد. آن موقع هيچ كس توان اعتراض به ادعاي او را نداشت . حالا نود و چند سالي دارد و ظاهرا پيري ، غارتگري هايش را درمان كرده .

در عشق اتفاقات مرموزی می‌افتد

می 3, 2013 FD 0

شهر کوچکي بود به اسم آدرياناپوليس، شصت مايلي يالتا در طرف خشکِ رشته‌کوه‌هاي کريمه؛ از ساحل با تاکسي  رفته بودم آن‌جا و منتظر هواپيماي مسکو […]

متافیزیک چاقی

آگوست 3, 2012 FD 0

موضوع امروز متافيزيک چاقي است و من شکمِ مردي به اسم لارنس فارنس‌ورث هستم. من فضاي تنشم، بين ديافراگم و لگن خاصره‌ و امعا و […]