راوی بی نام گاوخونی میشد پسرعموی هملت باشد، رودررو با مرگ پدری که حالا نبودنش قوای محرک او را، به دلایلی مشابه، فروگذاشته. یا مورسویی شرقی، گسسته از ماهیتی که محیط بر او تحمیل کرده، یا هم که آیینهدار بارتلبی محرری است که «ترجیح میدهد که نه»! یا شاید که تناسخ دیگری است بر بوفی کور در جستوجوی جفت تاریک خویش؟ با این همه، شباهت گاوخونی با آثار مشابهش شاید همانقدر پرت باشد که شباهت زاینده رود با همه رودهای غربیِ دریارونده. رودی که بقای تن و جان مردمانش را با خود میبرد که به باتلاق بریزد، باتلاقی که راهی به آبهای آزاد ندارد، ورطهای بیانتها، گور-زهدانی به ناکجا…و عجب استعارهای!
Leave a Reply