خاطرهنویسها اغلب سر کتاب دومشان دچار مشکل میشوند چون باید متریال جدید پیدا کنند و از من بپرسید، راه حل این مشکل پا دادن به کنجکاوی
است. لااقل این راهحلی بود که بعد از نوشتنِ سه مجموعه جستار شخصی، دو مجموعه شعر، و یک رمان بر اساس زندگی خودم، پیدا کردم. میتوانستم همچنان
بچسبم به تکه پارههای گذشتهی نانوشتهی خودم، یا پا بگذارم به دنیای بیرون و تأمل کنم، به عبارتی ذهن خودآگاهم را به دنیای بیرون بازتاب بدهم. دست آخر تصمیم گرفتم کتابی بنویسم دربارهی سواحل نیویورک. هرچه مربوط به تاریخ و زیستشناسی دریایی و طراحی شهری و ادبیات و سیاست در این خط ساحلی بود خواندم. از ساختوساز اسکله ها نوشتم، درباره کرمهای کشتی، درباره اتحادیه های فاسد، درباره رابرت موزسِ، از برنامه ریزان توسعه نیویورک و جوزف میچلِ نویسنده، ملوانان و دزدان دریایی، افراد بیخانمان و طرح اسکان فقرا، و البته از تجربههای عجیب و غریب خودم موقع قدم زدن در ساحل، چون به نظرم رسید لازم نیست تجربه «شخصی خودم» را در این سیروسیاحتها کلاً دور بریزم. اتفاقا داشتن صدایی شخصی، که در جستارهایم به آن رسیده بودم، برای در هم آمیختنِ موضوعات مختلف و پراکنده ای که همگی نتیجهی کنجکاویهایم بود ضروری به نظر میرسید و عبور ذهنِ خودآگاهم از لابهلای این مواد و تکنیکها به عنصر انسجامدهندهی متن تبدیل شد.
متن کامل قسمت سوم را در مجله ناداستان ویژه موسیقی بخوانید
Leave a Reply