پیش از ترجمهی “بیداری” به فارسی دانستههای ما از ادبیات آمریکا در قرن نوزدهم محدود میشد به ادگار النپو، مارک توین و هرمان ملویل. هر یادداشتی دربارهی این رمان باید اهمیت آن را در دورهی خودش (اواخر قرن نوزده) و همچنین جنبش فمینیسم (پنجاه سال بعد) یادآور شود؛ این که نمونهی آمریکایی مادام بوواری و آنا کارنینا محسوب میشود و نویسندهی آن در زمان خودش تا چه اندازه پیشرو بوده و از چه طبقهای با چه تفکری برخاسته است و… تمام اینها را در مقدمهی روشنگرانهی فرزانه دوستی میتوان خواند و تکرار آن بیهوده است. فقط میخواستم بگویم تا چه اندازه “ملال” میتواند بر زندگی انسان سیطره بیفکند و نیرومحرکهی تصمیمات مهم باشد و سرنوشت آدم را عوض کند. فلوبر، ملال را “عنکبوت خاموش” میخواند و به درستی در رمان سترگش به اهمیت و نقش آن در زندگی اما بوواری اشاره کرده است:
حتما در شهر، با سر و صدای خیابانها، با جنب و جوش تئاترها و روشنایی تالارهای رقص، زندگیهایی میکردند که دل را باز و احساسها را شکوفا میکرد. اما او زندگیاش سرد بود، به سردی بالاخانهای که پنجره رو به شمال داشته باشد و ملال، عنکبوت خاموش، در همهی زوایای دلش تار میتنید.
آری بی دلیل نیست که سورن کیرکگور، قهرمان امروز را کسی میداند که بر ملال خویش فائق آید. کسی قهرمان ایمان است که بتواند عصر دلگیر خود را بی آن که حوصلهاش سر برود، تحمل کند. پیروزی بر ملال، مقدم بر همه چیز است و انسان را از رنج میرهاند. اگر ادنا پونتلیه میتوانست بر ملال زندگی خود غلبه کند، حزن و محنت بر او مستولی نمیشد و سرانجامی چنین در انتظارش نمیبود.
اثر کیت شوپن با ترجمهی خوب فرزانه دوستی بسیار خوشخوان و روان است و با این که شباهت زیادی به رمانهای اروپایی همعصر خود دارد، اضافات و شاخ و برگهای اضافی چندانی ندارد و خوانندگان را از خواندن آن ملالت نمیافزاید.
Leave a Reply