درباره زندگی فیلسوف و متفکر روسی میخائیل میخائیلوویچ باختین چیز زیادی نمیدانیم. در قرن گذشته فقط یک کتاب درباره زندگینامه او به قلم مایکل هولکوئیست و کاترینا کلارک منتشر شده و به گواه همان دو پژوهشگر، معلوم نیست کدامیک از کتاب هایی را که به باختین نسبت میدهند، خودش نوشته و کدام یکی را دوستان حلقهی دیالوگهای او. برای همین امروز ترجیح میدهیم از «مکتب باختین» یا «تفکر باختینی» صحبت کنیم.
یکی از حوزههایی که از آرای باختین و شاگردانش بسیار الهام گرفته، نشانهشناسی است. در کتاب «مارکسیسم و فلسفه زبان» (1929) باختین و ولوشینوف برای نخستین بار نظریه زبانشناسی عمومی فردینان دو سوسور را نقد و به جای مفهوم بسته و قطعیِ «نشانه» سوسوری از مفهوم «نشانه ایدئولوژیک» صحبت میکنند. ولوشینف در این کتاب در تعریف «نشانه» مینویسد:
نشانه هم چیزی است حائزِ مادیّت. هرچیز برگرفته از طبیعت، تکنولوژی، یا هرچیزِ مصرف شدنی میتواند یک نشانه باشد و در فرایند معنایافتگیِ خود به چیزی فراتر از خودش تبدیل شود. هر نشانه صرفاً یک تکه از واقعیت نیست، بلکه واقعیتِ دیگری را منعکس و منکسر میکند. پس ممکن است آن را منحرف کند؛ به حقیقتِ آن وفادار بماند، یا آن را از زاویه بخصوصی مشاهده کند. هر نشانه در معرضِ معیارهای قضاوت ایدئولوژیک قرار دارد… ساحت ایدئولوژی با ساحت نشانه تلاقی پیدا میکند و این دو با هم تساوی دارند. وقتی نشانه حاضر است، ایدئولوژی هم حاضر است. هر امر ایدئولوژیکی دارای ارزش نشانهشناختی است.
آنها طرح ایدهی «نشانه ایدئولوژیک» را در حالی در دههی بیست مطرح میکنند که در فرانسه و دانشگاههای اروپایی حدود شش دهه طول کشید تا متفکران از زیر سایهی فرمالیسم بسته و ساختگرایی ِ ابژکتیوِ سوسوری خارج شوند و به مفهوم بینامتنیت پساساختگرایی برسند، جریانی که به لطف تلاشهای تزوتان تودوروف و ژولیا کریستوا تاحدودی متاثر از آرای باختین نیز بود و نگاهی پویاتر به مفهوم ساختار و گشودگیِ متنها داشت.
Leave a Reply