مروری بر کتاب «فراداستان»
- نويسنده: پاتريشيا واو
- مترجم: شهريار وقفي پور
- ناشر: چشمه
- زبان كتاب: فارسي
- تعداد صفحه: 217
- اندازه كتاب: رقعی – سال انتشار: 1390 – دوره چاپ: 1
- منتشرشده در «كتاب ماه ادبيات» – ويژه آذرماه 1391
«فراداستان»ِ پاتريشيا واو تقريبا از نخستين و جامعترين كتابهايي است كه تاكنون درباره اين مفهوم در دنيا منتشر شده (سال انتشار: 1984). پيش از آن در اواخر دهه هفتاد ميلادي پروفسور رابرت اسكولز كتابي منتشر كرده بود با عنوان (Fabulation and Metafiction) كه بدعتگذار تعريف و تمايز اين دو اصطلاح بود و با استقبال نسبتا خوبي در جوامع آكادميك مواجه شد. اما بهنظر ميرسد بعد از پژوهش كلاسيكِ واو هم metaficiton يا فراداستان موضوع كتابهاي بيشماري بوده، منجمله: «فراداستان» مجموعه مقالات، يادداشتها و مصاحبههايي گردآوري شده توسط برايان اَتبري (1994)، «فرداستان» از سري كتابهاي خوانش انتقادي لانگمن نوشتهي مارك كاري (1995) كه انصافا حريف قَدَري براي كتاب پاتريشا واو است، و «هندسهي اعجابآور: روايت و فراداستان در افسانههاي پريانيِ مدرن» بهقلم جسيكا تيفين (2009) كه بيشتر تحقيقي كابردي است تا توصيفي انتقادي. بههرحال از ميان تمام اين كتابها تنها «فراداستان»ِ پاتريشيا واو بود كه به همت شهريار وقفيپور بعد از قريب به سه دهه اقبالِ ترجمهشدن به زبان فارسي را پيدا كرد. ترجمهاي كه بهرغم دقت و حدت بسيارِ مترجم در سليسنويسي و روانخواني جملهها هنوز چند اشكال عمده دارد، اما قبل از پرداختن به ايرادها نگاهي داشته باشيم به ساختار و محتواي كتاب.
ساختار كتاب در يك نگاه
«فراداستان: ادبيات داستانيِ خودآگاه در نظريه و عمل» كتابي است به قلم پاتريشيا واو استاد دانشگاه دورهام با ترجمهي شهريار وقفيپور و ويراستاري امير احمدي آريان كه نشر چشمه در پاييز 1390 منتشر كرده است (كه البته زيرعنوانِ كتاب اصلي در ترجمه حذف شده است). چاپ نخست كتاب اصلي به زبان انگليسي در پنج فصل بهانضمام يادداشتها، كتابنامه، منبعشناسي براي مطالعات بيشتر و ضمايم در سال 1984 منتشر شده اما نسخهي فارسي آن فاقد كتابنامه و ضمايم است. اين پنج فصل به ترتيب عبارتند از:
1. فراداستان چيست و چرا اينقدر از آن بد ميگويند؟/
2. خودآگاهي ادبي: مراحل تكويني/
3. تكامل ادبي: جايگاه نقيضه پردازي/
4. آيا رماننويسها دروغگويند؟ جايگاه وجودشناختي گفتار ادبي-داستاني/
5. امر داستاني و زمينه: از ايفاي نقش تا بازيهاي زباني.
همانطور كه از عناوين فصول برميآيد، در فصل اول با تعريفي مقدماتي از «فراداستان»، مفاهيم ضمني، انواع مختلف و رابطهي آن با آوانگارد مدرن آشنا ميشويم و فصل دوم به مرورِ اهميت خودآگاهي ادبي و تكوين آن بهسوي پيدايش فراداستان ميپردازد. در فصل سوم اهميت «نقيضه» بهعنوان يك ويژگي فراداستاني در كنار گونههاي عامهپسند آن بررسي ميشود و فصل چهارم به تقابل مهمِ كذب/حقيقت، اسناد/عدم اسناد، تاريخ/قصه، و فانتاستيك در چارچوبِ رمان و ادبيات داستاني ميپردازد. اما هدف از فصل پنجم آنطور كه واو مينويسد، «دنبال كردن مقياس متغير رويههاي فراداستاني در انواع فراداستانها است، از آن رمانهايي گرفته كه همچنان به شكلي ضمني بر بافت جهان روزمره صحه ميگذارند…تا آن رمانهايي كه مكرراً و به طور ريشهاي بافت و زمينه را تغيير ميدهند و از همين رو تنها «چارچوبي» كه خواننده از آن مطمئن است، شكل فيزيكي كتاب يا روي جلد و پشت جلدِ كتابي است كه در دست گرفته است» (واو،165).
سرتاسر كتاب، بهجز چند صفحه مشاهدات نظري مؤلف و نقلقولهايي از نظريهپردازان صاحبنام، درواقع تورق در مجموعه گستردهاي از آثار ادبي معاصر و يافتن مصداقها يا خصيصههاي مشتركِ فراداستان در آنها است و از اين رو ميتوان آن را بازخواني ادبيات مدرن و پست مدرن از منظر نشانههاي فراداستاني برشمرد. اين مطلب بهخصوص براي خوانندگان ايراني محاسني دارد و هم معايبي كه در مجالي ديگر به آن برميگردم.
فراداستان چيست؟
كسي نميداند كه اصطلاح «فراداستان» يكدفعه از كجا سر برآورد و ناگهان به محبوبيت رسيد. البته پاتريشيا واو در كتاب خود تاريخ آغازي براي اين اصطلاح ثبت كرده: «مقالهاي بهقلم منتقد و رماننويسِ خودآگاه، ويليام ايچ. گس» (1970). و البته بلافاصله يادآور ميشود كه اين اصطلاح درواقع متعلق به سنّت يا گفتمان فرهنگي عامتري است كه از دههي 1960 باب شد و اصطلاحات «فراسياست»، «فراريطوريقا» و «فراتئاتر» را بر سر زبانها انداخت (واو،9). و باز شايان توجه است كه تمام اين اصطلاحات را وامدار يلمسلفِ زبانشناس هستيم كه اول بار اصطلاح «فرازبان» را در 1961 طرح كرد.
هدف اصلي واو در اين كتاب نه صرفا واكاوي تاريخ پيدايي و تطور واژه، كه دستيابي به تعريفي جامع ازطريق وارسي انواع و نمودهاي فراداستان در آثار ادبي و بخصوص رابطهي بين ايدئولوژي و فرم ادبي بهويژه رمان است. پاتريشيا واو فراداستان را اينطور تعريف ميكند: «فراداستان اصطلاحي است كه به نوشتهاي داستاني اطلاق ميشود كه به شكلي خودآگاه و نظاممند، توجه خواننده را به ماهيت يا وضعيت خود به عنوان امري ساختگي و مصنوع معطوف ميكند تا از اين طريق پرسشهايي را در مورد رابطهي ميان داستان و واقعيت مطرح سازد» (واو،8-9). از نظر واو، اين خودارجاعي نظاممند مهمترين خصيصهي پسامدرنيسم است، خصوصيتي كه او با دقت و جزئينگري در آثار نويسندگان معاصر بسياري چون جان بارت، بارتلمي، بكت، بورخس، بردبري، براتيگان، بروك، رُز، كالوينو، كوور، فدرمن، فولزر، ايروينگ، جانسون و . . . پي ميكند و به فهرستي از تمهيدات معمولِ پسامدنيسم دست مييابد، مثل: «راوي فضولي كه مرتباً در جريان داستان حضور خود را به شكلي مفرط به رخ ميكشد و به شكلي واضح در كار داستانسرايي و دروغبافي است…؛ تجربيات تايپوگرافيكِ متظاهرانه…؛ دراماتيزه كردنِ آشكار يا وارد ماجرا ساختنِ خواننده…؛ ساختارهاي تودرتو يا جعبهي چيني…؛ فهرستهاي وردگونه و گنگ و بيمعنا…؛ تمهيدات ساختارييي كه به شكلي مفرط نظاممند و ماشينياند يا بهكل تصادفي و دلبهخواهي سامان يافتهاند…؛ زوال كامل سامان زماني و مكاني روايت…؛ سير قهقرايي بيانتها…؛ زدودن ويژگيهاي انساني شخصيتهاي داستان، همزادهاي نقيضهپردازانه و نامهاي خاص جلوهفروشانه [كه آشكارا مبين صفات يا ويژگيهاي شخصيت باشند]…؛ تصاوير خودانعكاسي…؛ مباحث انتقادي دربارهي قصه درون خود قصه…؛ تحليل بردنِ پيوستهي برخي قراردادهاي داستاني…؛ استفاده از ژانرهاي عامهپسند…؛ و نقيضهي آشكار متون پيشين، چه ادبي و چه غيرادبي» (صص34-35). خلاصه آنكه فراداستان عبارت است از تناقض، پارادوكس، شيء بازيافته، و مهارت در بينامتنيت. نكتهي مهم در اين تعريفِ واو آن است كه پيش از آن كه بوطيقايي مشخص و تعريفشده براي مفهوم فراداستان باشند، حاصل مشاهدات و مكاشفات او در آثار پسامدرناند، خصوصياتي زمانمدار كه تصادفا در تمام آثار يك بازه زماني خاص و در بستر گستردهي پلوراليسم، خودآگاهي فرهنگي و عدمقطعيت يافت ميشوند. واو با ردگيري سابقهي فراداستان در ادبيات مدرن و پسامدرني معاصر به خصوصيت مهم ديگري ميرسد كه شكست «چارچوب»ها است، به عبارت ديگر، ساختن متنهاي فرانما در ادبيات داستاني تابع ميل و خواست اجتماعي و روانشناختي قويتري است كه بارقههاي آن از مدتها قبل در مدرنيسم زده شده، واو براي اثبات ادعاي خود از شخصيتهاي معاصر برجستهاي چون گافمن و پياژه نقلقول ميآورد.
كتابي كه غايت خود را نقض ميكند
همانطور كه مختصر اشاره شد، سرتاسر كتاب درواقع مروري است بر مجموعه گستردهاي از آثار ادبي معاصر و يافتن مصداقها يا خصيصههاي مشتركِ فراداستان در آنها و از اين رو ميتوان آن را بازخواني ادبيات مدرن و پستمدرن از منظر نشانههاي فراداستاني برشمرد. به عبارت بهتر، واو تنها در نقش مشاهدهگر و توصيفگري ظاهر ميشود كه فاقد قوهي انتقادي است. اين رويكرد از دو نظر متن كتاب را نخواندني كرده است، اول از آن رو كه گستردگي و پراكندگي موضوع كتاب را از هدف غايي خود كه ارايهي تعريفي تقليلي و معين از فراداستان است دور ميكند. بهعبارت ديگر، تعريف كه در ذات خود تقليلي و محدودكننده است درعمل آنقدر بسط و تعميم پيدا ميكند كه از هدف خود دور مي شود. تعريفِ واو از فراداستان آنرا نه يك خردهژانر يا فرم ادبي مشخص، بلكه بيشتر گرايش و تمايلي آگاهانه ميداند كه با انواع و اقسام تمهيدها- حتي گاه ضدونقيض – بروز پيدا ميكند. اما مشكل اصلي در تعريف جايي آشكار ميشود كه واو ويژگي خودانعكاسي را دركنار خصوصيت ديگري مثل گفتوگومندي باختيني طرح ميكند. تا جايي كه ميدانيم گفتوگومندي باختيني در رمان رئاليستي به اوج خود ميرسد حاليكه ماهيت و كاركرد «ديالوژيك» رئاليسم اساساً با خاصيت انعكاسي ادبيات پسامدرن جور درنميآيد. بنابراين خوانندهاي كه به اميد رسيدن به تعريفي مشخص و خطكشي شده به سراغ اين كتاب بيايد دستآخر مجبور ميشود خطكشيهاي ازپيشموجودِ ذهنياش را حتي پاك كند و درنهايت هم به تعريف مشخصي از فراداستان نرسد. اينجا است كه جاي خالي فصلي هرچند كوتاه با نگاهي فلسفي به گرايشات فراداستاني احساس ميشود، چتري پوشاننده كه بتواند تمام تمهيدها را تحت لواي خود جهت و ساختار ببخشد.
مشكل دوم كه بيشتر گريبان خوانندهي ايراني را ميگيرد، ناآشنايي خواننده با آثاري است كه هنوز به فارسي ترجمه نشدهاند و بنابراين فهمِ مباحث را پيچيدهتر و گاه كسالتبار ميكنند. درنظر نگرفتن پانوشتهايي دربارهي اين كتابها يا دستكم ارايهي عنوان اصليِ آثار كه راهنماي خوانندهي كنجكاو باشد مزيد بر علت شده است.
ترجمهاي بي مخاطب مشخص
ترديدي نيست كه نويسنده و ويراستار كتاب نهايت دقت خود را مبذول ارايهي متني پيراسته و خوشخوان داشتهاند. گهگاه پانوشتهايي از مترجم آمدهاند كه بازيهاي زباني منظورِ نويسنده را توضيح ميدهند؛ بدون آنها دركِ متن ممكن نيست. با اين حال انتخاب بعضي معادلها در متن بهنظر سليقهاي ميآيند يا مترجم دليلي براي انتخابهايش ارايه نكرده. بهعنوان مثال، در انتخاب معادل براي دو اصطلاح كليدي پساساختگرايي، يعني play و game، از دو معادل «بازي» و «كَلَك» استفاده شده تا بين ايندو تمايزي باشد. پساساختگرايان بين دو واژه play و game از آن رو تفاوت قايلند كه اولي را جوري سرگرمي و تفريح فارغ از قواعد ميدانند، درحاليكه اصطلاح دوم را تنها درمورد بازيهاي قاعدهمند بهكار ميبرند. پاتريشيا واو براي تاكيد بر اين وجه سرگرمي و فارغاز قواعد play در ادامه نقلقولي از رانلد ساكنيك ميآورد ولي ترجمهي آن در اين كتاب تنها به ابهام بيشتر انجاميده: «ما به آثار ادبي بزرگ نياز نداريم، آثار سرخوشانه و بازيگوشانه لازم داريم… داستان كلك و بازييي است كه يكي سوار ميكند و بقيه هم ميتوانند دوباره اجرايش كنند.» كلك سوار كردن در لغتنامه دهخدا معنايي جز حقه و فريب ندارد، و اگر مترجم ميخواهد از معادل «بازي درآوردن» استفاده كند، ميبايست حداقل براي game معادل غيري ميجست يا در پانوشت مساله را توضيح ميداد.
فقدان پانوشتها يا ضميمهاي كه برابرنهادها را ارايه كند كار خوانندهي حرفهايِ اثر را دشوار كرده و بر ابهامات متن افزوده است. علاوه بر آن، كتابنامه و ضميمهي منبعشناسي فراداستان كه براي تحقيقات بيشتر در كتاب اصلي آورده شده بود – و بالطبع جزوي از متن اصلي محسوب ميشود – بي هيچ اشارهاي در متن ترجمه حذف شدهاند (مسالهاي كه متاسفانه در بيشتر ترجمههاي فارسي و كتابهاي ناشران غيرآكادميك رعايت نميشود). بنابراين بهنظر ميرسد كه ترجمه مخاطب خود را نميشناسد، چون اگر كتاب براي مخاطب عادي و ناآشنا تهيه شده باشد كه بسيار مبهم و غامض است و جاي توضيح بسياري از واژههاي كليدي و آثار ادبي در كتاب احساس ميشود. و اگر فرض بر آن است كه مخاطبان كتاب اهالي ادبيات و آشنا با فلسفه و ادبيات پسامدرن و غرب هستند، حذف منابع كتابها و مخصوصا آثاري كه از آنها نقل قول آمده جايز نيست.
در مجموع ميتوان گفت «فراداستان» فارغ از ابهامات ساختاري و محتوايي بهعنوان نخستين اثري كه در اين باره به فارسي قابل قبولي برگردانده شده درخور توجه است و چه بسا مقدمهي مترجم يا كمك به فهم آسانترِ معاني ميتوانست فهم آنرا راحتتر كند. علاقهمندان و خوانندگان حرفهاي ادبيات معاصر پسامدرن، داستاننويسان و دانشجويان ادبيات در طيف مخاطبان بالقوهي اين كتاب قرار دارند.
Leave a Reply