یادداشتی بر داستان «بدرود برادرم»

یادداشت خانم فاطمه جدیدی بر داستان «بدرود برادرم» از مجموعه «دوران طلایی» جان چیور

پیوند به مطلب در اینستاگرام

شاید همه‌ی ما تجربه‌ی تقابل افکار را در خانواده، دوستان یا هر محیط اجتماعی دیگری داشته باشیم و گاهی دوست داشته باشیم به هر دلیلی و با هر شیوه‌ای حرف‌ها و استدلال‌هایمان را به کرسی بنشانیم. اما با کمی فکر، به این نتیجه خواهیم رسید که شاید اگر از عمق افکار و علت‌های یکدیگر مطلع باشیم، راحت‌تر و زیباتر با هم تعامل کنیم و بر سر یک میز بنشینیم و با وجود داشتن افکار مختلف، همدیگر را دوست داشته باشیم. “داستان بدرود برادرم”، داستان تقابل دو اندیشه‌ی متفاوت در دو برادر است که هر دو ریشه در پرورشی دینی دارند. راوی داستان، برادر بزرگ خانواده است که در این سال‌ها خودش را از برخی تقیّدات مذهبی رها کرده و سعی در همراه کردن لارنس، برادر کوچک‌تر با سایر اعضاء خانواده در یک تعطیلات تابستانه دارد. لارنس از نظر راوی، شخصی است که هنوز انگاره‌های سخت گیرانه‌ی مسیحیت را با خود یدک می‌کشد.
چیور در این داستان، طوری مخاطب را با خود همراه می‌کند که هرکس با هر سلیقه‌ی مذهبی و اجتماعی، برخورد راوی با لارنس را دنبال می‌کند و به دنبال رسیدن به نقطه‌ی پایانی این تقابل است. گاهی خودت را وسط این تقابل می‌بینی و احساس می‌کنی فرقی بین پیروان ادیان مختلف نیست و آدم‌های جوامع گوناگون، گاهی دغدغه‌ها و نیازهای مشترک دارند. از یک سری اخلاق‌ها کلافه می‌شوند و کمال‌طلبی اطرافیان‌شان را تاب نمی‌آورند. از جان چیور به عنوان یکی از مهمترین نویسندگان داستان کوتاه قرن یاد می‌شود و به او لقب”چخوف حومه” را داده‌اند.
مهمترین داستان‌هایش مثل” شناگر”،”رادیوِبزرگ” و “بدرورد برادرم” امروز جزو منابع درسی ادبیات آمریکا هستند.

Be the first to comment

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*