در آرزوی چمن گلف


بچه که بودم، پدرم دو دست چوب گلف برايم خريد. دست اول وقتي به دستم رسيد که هفت ساله بودم، به رنگ آبي و صورتيِ پشمکي. خوب يادم مي‌آيد که به چوب‌هاي بيرون زده از ساک همرنگ خودشان خيره مانده بودم و پدرم هم دور و برم مي‌چرخيد و منتظر واکنشم بود. چوب‌گلف‌هاي درایور و آیرن و پاتر را نشانم داد. سرِ چوب‌ها مثل اسباب‌بازي، گِرد و پيازي شکل بود تا چشمِ بچه‌ها را بگيرد. هروقت از کنارشان رد مي‌شدم، حتي بعدها که يک خروار خاک توي حياط‌پشتي رويشان خوابيد، خيال مي‌کردم يک دسته فلامينگو اند.

دست دوم وقتي يازده سالم بود سر رسيد. شبيه دستِ پدرم بود اما در ابعاد کوچک‌تر، با چوب‌هاي زغاليِ صيقلي و براق و جادست‌هاي ارگونوميک. پدرم، سرخوش از بارقه‌ي اميدِ تازه، ماجراي دختري کره‌اي را تعريف کرد که تازگي‌ها‌ از دانشگاهِ يوسي‌ال‌اي بورسيه‌ي کاملِ رشته‌ي گلف گرفته. بعد هم گفت که هنوز دير نشده است و اگر دل به کار بدهم، مي‌شود اعجوبه‌‌ي بعديِ گلف، من باشم. اصلاً کي مي‌داند، شايد به پديده‌اي در گلف تبديل شوم! اين را با ذوق عجيبي مي‌گفت، مثل يکي از هواخواهانِ شرکت ام‌وي که مي‌خواهد عضو تازه بگيرد. تکرار کرد: «تمام و کمال! حتي پول زيرپوشش را هم دادند.» آن‌وقت‌ها پدرم هفته اي شش روز به عنوان مکانيک بدنه خودرو کار مي‌کرد، ولي در اوقات فراغت، او را در زمين تمرين گلف مي‌ديدي که با يک سبد توپ کرايه‌اي سخت مشغول توپ زدن است. ما جايي در دنياي باشگاههاي ورزشي خارج شهر و تشريفاتِ لباس و تعارفات مبادي آداب نداشتيم. ولي پدرم به شيوه‌ي شخصيِ خودش عاشق گلف بود و پاي تلويزيون، هروقت جک نيکلاس توپش را با ضربه‌ي پات توي حفره مي‌انداخت، هو مي‌کشيد و وقتي تايگر وودز بعد از ضربه‌ی هول‌این‌وان[9] مشت پيروزي‌اش را حواله مي‌کرد، پدر ادايش را درمي‌آورد. اما ياد ندارم که حتي يک بار پدرم در يک مسابقه واقعي گلف شرکت کرده باشد.

شايد او آينده‌ي خودش را در من مي‌جست: اتحاد ناگسستني بين ما در زمين بازي، هارموني موزونِ تي‌شرت‌هاي ورزشيِ همرنگ و فلاش‌هاي عکاسي چشمک‌زن و بُردن آسِ بازي. اما هديه‌هاي گلف او بيشتر از آنکه مشوقم باشد، گيجم مي‌کرد.


نوشته جنيفر هوپ چويي

هوپ چویی نویسنده جوان برنده دوازدهمین فلوشیپ نویسندگی مک‌کالرز است و آثار او تاکنون در نشریات معتبری همچون ویرجینیا کوارترلی ریویو، آتلانتیک و امریکن اسکولار منتشر شده است. 

منتشر شده در مجله ناداستان، شماره 007: ورزش – مرداد 1399

 

 


متن کامل این مموار را در ناداستان بخوانید.

 

 

Be the first to comment

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*